جستاری برای از دست رفتن سعید کنگرانی، به قلم شهرام اشرف ابیانه
تلقین خواندن برای آن مرده که بی شک تو نیستی
۱
کلاردشت. ۲۳ شهریور ۹۷. حال و هوای طبیعت زیبای شمال را خراب میکند خبر مرگ سعید کنگرانی. مثل دشنه ای که ناغافل فرود آید. مرگ همین است. فقط جانت را نمیگیرد. پیوندت را با هر چه نشان از زندگی و امید داری قطع میکند. چنین حالی را در هتلی در کلاردشت تجربه میکنم. بر ستیغ کوه. آسمان آبی بالای سرت. آبی آبی رنگش. چیزی شبیه رنگ آسمان نقاشی های کودکانه. در خط خطی های معصومانه دفتر نقاشی بچه ها هر چه هست مرگ نیست. خبر مرگ که اینجا میرسد فکر میکنی دنیا به آخرش رسیده. به ابرک سیاه کوچکی میماند. لکه جوهری ناخواسته که لک انداخته به این اتوپیای خیالی کودکانه.

۲
سعید کنگرانی را ۱۵ سال پیش رودررو شناختم. وقت بازگشتش به ایران. وقتی که دل داد به عشق دختری ایرانی از خانواده ای خوب و اصیل. این دلدادگی به ازدواج کشید. پسر خوش چهره و معصوم سالهای دور سینمای ایران ، صاحب خانه و خانواده شد. شکرگذار بود بابت این نعمت خدادادی. ذکر حق میگفت چون که درویش مسلک بود. غافل از آنکه برایش عاقبت دیگری تدارک دیده اند. در یک فیلم حقیر ، دور از شان و مقامش ظاهر شد. دیده نشد. قرار بود بازیگر پدر امام خمینی باشد در پروژه فرزند صبح. کار به تست گریم و عکاسی چهره هم رسید. مثل برق و باد کنارش گذاشتند. بعد آن در هیچ فیلمی اجازه حضور نیافت. بی رغبت شدند به او. بعضی حرفه ای ها و کاربلدها گفتند مهره سوخته است دیگر. به کار نمیاید. تمام است کارش. فراموشش باید کرد. آفت افتاد به زندگی حرفه ایش. سالها پیش افتاده بود. این یکی نهایتش بود. درختی خشکیده شد. بی بار و بر. آدم بی چهره. بی سایه. مرده زنده. ختم کلام.
۳
سعید کنگرانی دو نقش جاودان دارد در تاریخ سینمای ایران. جوان آرمانخواه فیلم سرایدار خسرو هریتاش که دزدی حقیرانه پدرش، پادوی یک شرکت خصوصی ، را فیلم میکند برای نمایش در تلویزیون. دیگری خون فروش هیولاوش دایره مینا داریوش مهرجویی است. در این هر دو همبازی علی نصیریان. هر دو بار در نقش پدر پسرگونه. پسری که قدعلم کرده علیه اقتدار پدر تا به زیرش بکشد. از بین ببرد هر آنچه رنگ و نشان ارزش های پدرسالارانه قدیم را دارد. این به معنی همه خوب و بد این ماجرای پدرکشی است. جنبه آرمان خواهانه این عصیان را سرایدار معنا میکند و وجه شرورانه این رویارویی را دایره مینا. چهره کتک خورده و خاک آلود او ، خیره به نصیریان در صحنه پایانی در گورستان با آن نگاه نفرت آلود، یک نماد و نشان ماندگار شد برای سالهای بعد. وقایع آینده نشان داد چقدر این پیش بینی واقع بینانه بوده. نطفه چیزی در گورستان بسته شده که توان مهارش نیست. این را در نگاه نصیریان و کنگرانی جوان میتوان دید. صدای نوحه خوان که تلقین میخواند برای مرده در حال دفن گویای این حال و هوا است. جوانک خوش چهره نماد تغییر شده. بادنمای طوفانی در راه. پرچمدار تحولی بزرگ در راه. خودش یکی از قربانیان این دنیای تازه.
۴
۳۱ مرداد ۱۳۹۴ مصاحبه جنجالی از سعید کنگرانی پخش شد با ماهنامه تندرو و دست راستی عصر اندیشه به سردبیری پیام فضلی نژاد. ( مصاحبه را می توانید اینجا بخوانید) هرزنامه ای مثلا افشاگرایانه محصول دستگاه فرهنگی تهمت زن ، به حتم بی ارتباط با دستگاه های رسمی مسوول. سراسر متن تهمت است و هتاکی از زبان یکی از مثلا مروجان فساد سینمای پیش از انقلاب. برگ به اصطلاح برنده ای برای این صیادان اخلاق و انسانیت. واکنش اولیه بهت بود و ناباوری از این میزان هتاکی و هرزه درایی. با مرام و مسلک درویش گونه سعید کنگرانی جور در نمیامد این حرف ها. واقعیت چه بود؟ تکذیب نامه ای چرا منتشر نمیشد از طرف جوان خوش سیمای سابق سینما؟ داستان برمیگشت به روزهای اول ورود کنگرانی به ایران. به متن پرسش و پاسخی که از همان ابتدا هم قرار نبوده جایی درز کند. اینکه چه طور از بایگانی درآمد و شد شب نامه در شکل و شمایل یک مصاحبه مطبوعاتی افشاگرایانه آن هم ده دوازده سال بعد از آن جلسه پرسش و پاسخ برمیگردد به صلاح و مصلحت منتشرکنندگان .اینکه اما چه شد متهم مورد پرسش قرار گرفته دم فرو بست و چیزی نگفت داستان دیگری دارد با چند حدس وگمان.وعده و وعید بازگرداندن بازیگر طرد شده، امید به بازیابی زندگی از دست رفته، بی تفاوتی شاید در مقابل آنچه پیش رویت انجام میدهند، یا هر چیز دیگری که به حیات یک بازیگر سابق بر این فعال، معنی میدهد ، همه میتواند پازل گمشده حکایت ما باشد.
پایان داستان را اما جور دیگری هم میشود دید. ظهر یکی از روزهای آخر تابستان همه آنچه میخواهی یک تصویر است تا هر آنچه پشتسر گذاشته ای را برایت معنا کند. تصویری از یک گورستان. جوانی تازه کتک خورده ، به خاک و گل آلوده، هنوز آماده برای بک خیز تازه.
این را در چشمانش میشود دید. در حالت ایستادنش. در خلق و خوی مبارزه جویانه اش. آنسوتر برای مرده تلقین میخوانند. آن مرده بی شک تو نیستی.
نوشته: شهرام اشرف ابیانه