فلاش بک به شش دهه قبل از این روزها به واسطه فیلم لاتارى/ از اپوزیسیونى خاص براى چرخاندن صنعت هنر سینما
اوج سینمای دهه سى و چهل داستان مردهایى است که از سر غیرت قانون را بخرج بر نمى دارند و خود حکم صادر می کنند
اینان لوطى ها و یکه بزنهایى هستند که یا صداى خوش دارند و مى خوانند یا در کاباره ها و بزمها برایشان مى خوانند ، فیلمهایى که قصه سر گرم کننده دارند و از بطن رفتارهاى اجتماعى آن دوران مى آیند و در زمان خود قابل قبول هستند ، اکثرا ساختار و الگویى یکه بزن و قهرمان پرور دارند و تماشگر را با خود همراه مى کنند .
سالها این تفکر غالب سینماى ایران بوده است و حال در یک دهه جلو تر نسلى پا به سینما می گذارد که مى داند جامعه متحول شده و باید جنس قهرمان کت و شلوار پوش با آن کلا مخملى را به روز کند ، همین مى شود که قهرمانها رخت و لباس عوض کرده و قهرمانانى ساخته مى شوند که از جوانهاى بروز در این دهه جان گرفته اند ، شلوار جین و تیشرت مى پوشاندش و زبان سخن گفتنشان را عاشقانه تر مى کند و در اوج صحنه هاى عاشقانه و غم بار صداى آشناى خواننده اى ، جو فیلم را تاثیر گذار تر مى کند و قهرمان فیلم را باور پذیر تر .
بستر فیلمها ، با موضوعات قابل باور و از بطن اجتماع دهه پنجاه بر مى خیزد . سینمایى که حالا سازندگانى دارد که در فرنگ تحصیل کرده و یا با عوامل سینماى روز دنیا در ارتباط هستند و رفت و آمد دارند . سینمایى قابل قبول که پلانها و دکوپاژهایى دارد که با فیلمهاى جهان برابرى مى کند . کندو از فریدون گله را به خاطر بیاوریم . قهرمان این فیلمها جوانهاى سرکش و یکه بزن هستند که یا در برابر شرایط اجتماعى طغیان کرده اند ،ویا در به دست آوردن خواسته اشان که اکثرا تمثیل عشق را دارد ؛ مقابل هر مانعى مى ایستند و پاى این اندیشه جان هم مى دهند . این سینما قصه طغیان را در بطن خود پرورش مى دهد و با قهرمانهاى مثال زدنیش در ژرفاى جان مخاطب رخنه مى کند .
جامعه اى که تنها سرگرمى ورسانه اش سینما است ، به خوبى این پیام را دریافت کرده و آرام آرام در او نهادینه مى شود و آماده خروش ، اینجاست که در کوچک ترین تحریکات انقلابى او همانند قهرمانهاى باورپذیر شده اش به کوچه و خیابان مى ریزد و در مقابل گلوله مى ایستد و انقلاب مى کند ( البته حجم مطالعاتى و رمانهاى قهرمان پرور هم نباید نادیده گرفته ، حتى در نمایشهاى روحوضى لاله زار هم شخصیت سیاه همواره در برابر امپریالست برخواسته و حاکم را احمقى نمایش مى دهد که نوکرى او را به زیر مى کشد . آنهم در فکاهى ترین شکل ) بگذریم ، این جوانان که وام دار لوطى بازیهاى سینماى دهه سى و چهل و قهرمان سازیهاى سینماى دهه پنجاه هستند .این جوانان انقلاب پنجاه و هفت را به ثمر مى نشانند ( بر خلاف اینکه گمان مى رود اینان سینما روها نبودند که بودند )
از این هم که بگذریم ؛ باز :
این قهرمان سازیهاى سینمایى ، چنان در جان نسل جوان دهه خود رخنه کرده که با گذشته سه سال یعنى در پایان دهه پنجاه و آغاز دهه شصت هنوز اثر دارد ، اینان هنوز از سر آموزش غیرت و طغیان در برابر ستم و زور ، توپشان پر است و بازوهاشان قوت دارد ، پس به میدان جنگ مى زنند و در برابر متجاوز که شاخص سینماى دهه چهل و اوایل پنجاه است ، تا پاى جان دادن از سر غیرت و حفظ ناموس و مام وطن ، شجاعانه مى ایستند .
( البته که روایتهاى مذهبى جلاى این باورها مى شود ، چیزى که جدا از فضاى نمایشى نیست ، تعزیه ها و نقالیها حتى معرکه گرفتنها به عنوان نمایش خیابانى درس زور و بازو و قدرت مى دهند و چاشنى این قدرت در کلامى است که متوسل به ائمه اطهار است و شیر مردان على (ع ) )
این جوانان از فیلمهایى که دیده اند هنوز ترانه هاى سالهاى جوانى را ازبرند و زیر لب زمزمه مى کند ، البته که آرام آرام ترانه ها جاى خود را باز به نوحه خوانیها داده که این نیز خود از بطن همان نمایشهاى مذهبى که از دهه ها قبل در خاطر دارد پا گرفته و در اورخنه کرده . که راجبش نوشتیم …
تئوریسینها که اثر سینما ( کلا بارورى فرهنگ ) را در زیر پوست شهر درک کرده اند ، براى حفظ بقاء خود آنچه را که آنها را به راس قدرت رسانده ؛ هر آنچیزى که بویى از قهرمان پرورى اجتماعى دارد را حال در شعر و رمان و قصه و سینما و نمایش حتى ادبیات کلاسیک مانند شاهنامه فردوسى ؛ همه را ممنوع و در ممیزى قرار مى دهند .
در پس اندیشه اى مهندسى شده و افراطى مطلق ؟ ریشه قهرمان سازى را مى خشکانند و نسل دهه شصت ، هفتاد و هشتاد و نود را بدونه قهرمانهاى دراماتیزه شده در دنیاى خیالساز هنرمندان بار مى آورند ، اینجا اوج رو در رویى با قهرمانهاى واقعى است ، رئالیستى محظ ، اینان مردمانى هستند که درس قهرمانى را از قهرمانهاى زمان خود آموخته اند ، حتى واقعى ترین ومذهبى ترین قهرمانهاى خود را در دل داستانسرایها و نقالیها یافته اند و این خاصیت هنر و هنرمند است …
شاید به خاطر همین است که اواسط دهه شصت ادبیات و نمایش و سینماى شوروى سابق مورد توجه قرار مى گیرد ، فرهنگى که اساسش طبقه کارگر است و ضد جامعه سرمایه دارى است و خالى از قهرمان سازیهاى تک شخصیتى است ، چرا که در این فرهنگ کارها باید طبق قانون کارگرى و کار گروهى پیش رود و برنده نه یک شخص که گروهى از مردم هستند . فضایى خاکسترى . شخصیتهاى بدى که سرمایه دار هستند و خون مردم را در شیشه کرده اند . خوش پوش اند و ادکلان مى زنند و بیلیارد بازى مى کنند و ماشینهاى امریکایى سوار مى شوند و سیگار مى کشند و نوکر دارند ! سالهاى سال این الگو جان بخش فرهنگ مى شود سه نسل را با خود بار مى آورد ، غافل از اینکه راندن جامعه سرمایه دار باعث سقوط اقتصاد و رشد تورم مى شود چرا که جامعه مستضعف اگر ایده اقتصادى داشت ، مستضعف نمى شد ! و مشخص است که یک کشور براى حیاط خود نیاز مند اقتصادى پویا است ؛ از طرفى انبوهى از این مستضعفین زبل ، در حکومت صاحب سمت مى شوند و حال فرصت مى یابند که خود و فامیل و دوست و آشنا را با منابع حکومتى سیراب کرده و از ژرفاى مستضعفى رها شده که تعالى یافتن خاص هر آدمى است ، پس ایشان با حفظ ظاهر مستضعفى خود ، چهار دهه پیش مى آید !!!؟
بگذریم :
همین مى شود که راست گرا ترین اپوزیسیون جامعه ( که خود الان یکى از سرمایه دار ترین است ) در اتاق فکر اش به این اندیشه مى رسد ، که جامعه ایرانى نطفه اش را با ادبیات و قصه سرایى بسته اند ! این جامعه هزار و یک شب مى داند و شاهنامه مى خواند ، پس نیاز به قهرمان دراماتیزه دارد . دست به کار مى شود و از همان سینما گذشته ، مردان حماسى خود را به دست آورده براى تبلیغ و رخنه اندیشه خود سود مى جوید .این تشکیلات سرمایه دار که در هر گوشه از اقتصاد ایران دستى در آتش دارد ، خوشبختانه در حوزه فرهنگ نیز ترسى از پول خرج کردن ندارد ، و بعد از چند سال کار سینمایى دواى درد را در ژانر غیرت مى یابد و با وام گرفتن از ادبیات دراماتیک دهه چهل و پنجاه با جوان مستعدى که در دستگاه خود آن را پرورانده ، که البته ایشان هم از نسل انتهاى دهه پنجاه است ؛ شاهکارى به نام لاتارى را مى سازد ، کلاژى از فیلمهاى قهرمان پرور تک رو چاقو به دست که در برابر آنچه همخوان اندیشه اش نیست و رگ غیرتش را بالا آورده تا پاى جان ، مى ایستد . با همان الگوها ، قهرمان از جامعه ضعیف است و در برابر زیاد خواهى امپریالیسم مى ایستد …
مثل همان فیلمها در اوج جریان احساسى و قتى قهرمان با عشقش سوار بر موتور است و در بطن شهر پیش مى رود خواننده اى برایش ترانه هم مى خواند ( البته اینجا دیگر نه اسفندیار منفرد زاده است نه جنتى عطایى نه واروژان و نه حسن شماعى زاده و نه ابراهیم حامدى و داریوش اقبالى و گوگوش ، که شاهکارى براى دهه ها بیافرینند ، در تصویر هم خبرى از بهروز وثوقى بى نظیر نیست از ناصرخان ملک مطیعى و فردین و … که با بازیشان در قلب مردم رخنه کنند )
القصه :
در سکانسى شاهکار این ارادت به سینماى لوطى پرور و قهرمان ساز دهه چهل و پنجاه از سوى کارگردان مطرح مى شود .
هادى حجازى فر ( نصر ملک مطیعى و بهروز وثوقى مى شود ) ، کت وشلوار مشکى و پیراهن سفید مى پوشد و ساعد سهیلى ( فرزان دلجو ) یکى را از سینماى دهه سى و چهل کلاژ مى کند و دیگرى را از سینماى دهه پنجاه ؛ با همان ویژگیها و تفکرات !!!؟البته نکته ظریف قابل تفکرى هست :
در اوج یکه بزنیهاى حساب شده فیلم ، اتاق فکر این جریان به وجود آمده ؛ در نهایت نماینده مردم رابدون حمایت نماینده که حکومتى ( که حتى پلیس نیست ، پلیسى که مجرى قانون است ) قهرمانى که نماینده مردم است را ( ساعد سهیلى ) ضعیف و دسته پاچلفتى نشان مى دهد و مى گوید، فردین ، ماجرا ( حمید فرخ نژاد ) نماینده اطلاعاتى حکومت است که گلى به گوشه جمالش ….
و مردى که وام دار جوانان در همان دهه چهل و پنجاه است ( هادى حجازى فر ) و درس قهرمانیش را از آن دهه ذخیره دارد و در انقلاب و دفاع مقدس آن را نهادینه کرده و حالا دیگر مربى قهرمان پرورى است ( چقدر هوشمندانه پرداخت شده ) به این فکر مى افتم که : چهل سال قهرمانهاى مردمى را از کشور رانده ، چهل سال هنرمندان ناب را که پایه گذار چنین اندیشه و تئورى بودند خانه نشین کرده و چه بسا بسیارى از ایشان در سوز این انزوا جان دادند ؛ و حال همین اندیشه حذف کننده ، بعد از چهار دهه هیچ ایده نابى از خود ندارد و براى نمایش جریان فکرى خود سراغ دست نوشته ها و ساخته هاى شش دهه عقب تر از این روزها مى رود و بقاى فرهنگى خود را در همان دهه سى و چهل و پنجاه مى یابد .واقعیت این است :به دور از هر جریان نظامى و سیاسى آنچه مسلم است و مشخص ؛ هر جامعه اى به قهرمان هاى دراماتیزه شده نیاز دارد تا از وراى آن قهرمان هاى رئال و واقعى بیرون آید ، هر چند چهل سال دیر ولى باز جاى خوشحالى دارد که این مهم براى سخت اندیشان جامعه ایران اسلامى هویدا شد . الحمد الله .
نوشته : حبیب نریمانی