یادداشت سعید عقیقی بر فیلم ” سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری
سرطان پرندهها
نگاهی به فیلم: سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری
کارگردان: مارتین مکدونا
زمان فیلم: ۱۱۵ دقیقه
سه بیلبورد… میکوشد مضامین ضدِ اجتماعی محبوب مارتین مکدونا، نمایشنامهنویس صاحب سبک را با رویکردی سینمایی در دل فیلمنامهای سرشار از حسهای متناقض نسبت به شخصیتهای خشن و فضای بی ترحم یک شهر کوچک ایالت میزری بگنجاند. در این مسیر، مفهوم “افشا” از طریق بیلبوردهای دادخواهانهی مادر، خودکشی پلیس خوب مبتلا به سرطان و پلیس بد متحول شده در طول داستان، مثلثی تازه پدید میآورد و این گمان را تقویت میکند که قتل دختر تنها یک بهانه برای تقابل این سه ضلع است.
وقتی در انتهای فیلم، مادر و پلیس بد برای انتقام از مرد متجاوز همراه می شوند، پرسشها در ذهن بیننده قوت میگیرد: آیا تحول پلیس بد و کوشش او برای به دست آوردن DNA قاتل منطقی، و آیا نامهی پلیس خوب برای متحول ساختناش کافیست؟ چیدمان شخصیتهای مکدونا و پسزمینههای مرتبط با تفکر انتقادی او نسبت به مفهوم “خانواده” در فرهنگ آمریکایی کاملا هوشمندانه و متقاعدکننده است؛ اما رویدادهایی که بر سر راه شخصیتها قرار میدهد توجیه کنندهی کنشهای نهایی شان نیست.
فیلم پس از خودکشی پلیس خوب (به عنوان تنها مرد خانوادهدار فیلم) تا حدی اُفت میکند، و ناگزیر میشود تا با شتاب دادن به تحول پلیس بد، او را به سمت کنشی متقاعدکننده براند. هرقدر شخصیتپردازی و بازیها (خصوص فرانسیس مک دارمند در نقشی به شدت دشوار و به همان اندازه تاثیرگذار و وودی هارلسن که نگاهش در لحظهی ناتوانی از ادامهی حیات) در یاد میماند، ماهیت کنشهای غافلگیر کنندهی نیمهی نخست فیلم در انتها به واکنشهایی مکانیکی بدل میشود. مکدونا به گواه فیلمهایش کارگردان قدرتمندی نیست، و فقدان انسجام در دکوپاژ صحنههای گفتوگوی دو نفره بیش از نمای بلند خودنمایانه برای نمایش خشونت پلیس بد جلب نظر میکند. شاید لذت مشاهدهی سه بیلبورد… به واسطهی دنبال کردن درونمایههای محبوب نمایشنامههای مکدونا در بستری سینمایی باشد تا حیرت از مشاهدهی اثری هوشمندانه و سرشار از ظرافت.
نوشته : سعید عقیقی