یادداشت علی مصلح حیدرزاده بر فیلم” لاتاری”
بیایید چند دقیقه سیاست را فراموش کنیم. مشکلات منطقه و خصومت ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس را فراموش کنیم. حتی فراموش کنیم «لاتاری» در ایران و به زبان فارسی ساخته شده است. حالا با فیلمی طرفیم که درباره عدالت و خشم از ناتوانی قانون و انتقام شخصیست. ریتم دارد، قصه تعریف میکند، شخصیتهایش را بالا و پایین میبرد، هیجان و آدرنالین تزریق میکند و از همه مهمتر «قهرمان» دارد. قهرمانی که به قول امریکاییها «کهنه سرباز» است. این رزمنده سابق مربی فوتبال جوانان شده. اعتقادات سفت و سختی دارد. کوتاه نمیآید، زود عصبانی میشود، در خانه روزنامه سیاه و سفید ۵۰۰ تومانی میخواند، دیدن برنامه خبری ۲۰:۳۰ شبکه دو خودمان را به دیدن مجری زن بیحجاب ترجیح میدهد، غیرتیست، وقتی غیرتش به جوش میآید، ملاحظه هیچ چیز را نمیکند، وقتی وضعیت دردناک یکی از شاگردانش را میبیند، میکوشد راه حل منطقی پیدا کند و وقتی میبیند همرزمان و دوستان سابقش که حالا پست و مقام دارند -و البته قانون- در برابر یک بیعدالتی بزرگ که جان یک نفر را گرفته «مصلحتاندیشی» میکنند، تصمیم میگیرد خودش وارد عمل شود و عدالت را جاری کند. این واپسگرایانه است؟ باشد. این یک داستان سینماییست که دارد یک قهرمان سینمایی را مقابل چشم ما میسازد. هم شبیه قیصر است، هم خیلی از قهرمانان یکدنده و کوتاهنیای فیلمهای مشهور. مثلا من را یاد والت کوالسکیِ «گرن تورینو» انداخت. آنجا هم کلینت ایستوود نقش کهنه سرباز متعصبی را بازی میکرد که گرایشهای محافظهکارانه داشت، پرچم امریکا به خانهاش میزد، دل خوشی از خارجیها و بخصوص آسیاییها نداشت، اصلا نژادپرست بود و… در یک کلام متعلق به یک طبقه خاص جامعه امریکا بود که در پایان جانش را بابت همان آسیاییها میداد. آیا کسی یقه ایستوود را بابت گرایشهای ایدئولوژیک شخصیت فیلمش گرفت؟ (فراموش نکنیم که ایستوود خودش در واقعیت هم محافظهکار است و طرفدار جمهوریخواهان و دیدگاههای مترقی ندارد). اساسا میشود بابت عقاید یک شخصیت خلق شده روی پرده سینما حکم کلی صادر کرد و سازندگان را پای میز محاکمه کشاند؟ در «لاتاری» موسی کهنهسرباز ایرانی که برخی مشخصاتش را بالا یادآوری کردیم، در طول داستان تصمیمی میگیرد که میتوانیم دوست نداشته باشیم. او متحول میشود. چون یک جایی چشم باز میکند و میپذیرد عقایدش و دیدگاههای سفت و سختش دیگر جوابگوی جوانان دور و برش نیست. به مرتضی (با بازی حمید فرخنژاد) میگوید: چقدر «ماله کشی» کنم؟ در اواخر فیلم به شاگردش میگوید احساس گناه میکند و میخواهد جبران کند. چه چیز این داستان را میتوان با یک حکم کلی محکوم کرد؟
این فیلم محمدحسین مهدویان مثل هر فیلم دیگری ضعف هم دارد. از محتوا و قصه تا اجرا و پرداخت. بله، گاهی شعاری میشود و توی ذوق میزند، گاهی منطقش لنگ میزند، اجرای برخی صحنههایش میتوانست بهتر باشد. ولی این یک فیلم است. این «سینما»ست، چه دوست داشته باشیم، چه نداشته باشیم. این شکلی از داستانگویی روی پرده بزرگ است که سینمای ایران فراموشش کرده. این که همهچیز در خدمت شکل دادن مفهومی با عنوان «قهرمان» باشد. و قهرمان یعنی کسی که کارهای قهرمانانه میکند؛ کارهایی که احتمالا در واقعیت امکانپذیر نیست یا شاید حتی بیمنطق به نظر میرسد. اما مگر سینما و تاریکی سینما قرار نیست گاهی محل تماشای غیرممکنها باشد؟ (چون اینجا ایران است، باید نوشت «گاهی»، وگرنه در همهجای دنیا سینما «اغلب» محل تماشای غیرممکنهاست). این ضدیت با قهرمان و قهرمانپردازی که گاهی با انگ «معمولی» و «مبتذل» نمایان میشود و گاهی مُهر «قدیمی» و «کهنه» و «واپسگرا» میزند -و در مورد این فیلم در قالب اتهام همزمان «سفارشی» و «سیاهنما» آشکار شده- عجیب است. قهرمان پردازی هنوز در بیشتر نقاط دنیا مهمترین فرمول فیلمسازیست. ضدیت سی و چند ساله با خلق و تماشای قهرمان روی پرده سینما با هر نیتی، نتیجهاش وضعیت فعلی سینمای ایران است که کمدیهای بدون چفت و بست داستانی با چند «تکه» و موقعیت خط قرمزی پرچمدار گیشهاش شدهاند و تعداد زیادی فیلم خنثی و بیرمق با داعیه به اصطلاح واقعنمایی یا نمایش زندگی شهری و طبقه متوسط و از این قبیل بدنهاش را تشکیل دادهاند. چند فیلمساز شاخص بر اساس نبوغ و تواناییهای شخصی هر چند وقت یک بار از این وضعیت متوسط بالاتر میروند؛ این ترکیب تبدیل شده به سینمای ایران.
«لاتاری» فیلم داستانگوست و از ابزارهای در دسترس استفاده کرده تا به شیوهای مرسوم (و از یاد رفته در سینمای ایران) تماشاگرانش را تحت تاثیر قرار دهد. میتوان این نوع سینما و این فیلم را دوست نداشت. ولی نمیتوان از در تخطئه و انگ چسباندن و اتهام زدن وارد شد. ذات سینما ثابت کرده قهرمانها نمیمیرند!
منبع: آی سینما