تئاترهمه مطالب

درباره نمایش «گریزلی» به کارگردانی مهدی زندیه: یک درد و دل خودمانی

سایت تحلیلی خبری فیلمروز / دنیا چهرازی:نمایش «گریزلی» به نویسندگی و کارگردانی مهدی زندیه و تهیه کنندگی سجاد افشاریان، با بازی مهدی حسینی نیا از ۱۳ مرداد در پردیس تئاتر شهرزاد به روی صحنه رفته است و تا هفتم شهریور ماه ادامه خواهد داشت.

به بهانه‌ی هفته‌ی پایانی اجرا و توفیق نمایش در میان مخاطبان نگاهی به «گریزلی» خواهیم داشت؛

«گریزلی»، یک درد و دل خودمانی

با اینکه از فاصله گذاری برشتی که اینروزها در تئاتر به ادا و اطوار لوس و بی‌معنی بیشتر تنه میزند تا درک اصول و مبانی تئاتر روایی، دل خوشی ندارم، اما شروع نمایش گریزلی و سخن بازیگر  نمایش (مهدی حسینی‌نیا) با تماشاگران از حیث اینکه مخاطب مونولوگ را در همان ابتدای کار مشخص می‌کند، برایم قابل قبول است. موضوعی که نقطه ضعف بسیاری از مونولوگ‌های اجرا شده در سالهای اخیر است که آنها را به واگویه‌های یک انسان با خودش بدون درنظر گرفتن ارتباطش با مخاطب تبدیل کرده است.

بازیگر «گریزلی» با ما صحبت می‌کند و سعی می‌کند ما را درگیر دنیا و دغدغه‌های خود کند. دنیایی که پس از پایان نمایش شک داشتم که افراد غیرسینمایی بتوانند درک درستی از آن داشته باشند یا حتی بتوانند اندکی با این جهان همذات پنداری کنند. اما در نهایت شگفتی بعد از خواندن انبوه نظرات کاربران متوجه شدم، که تا چه اندازه در این دنیا بازنده‌های به دنبال خرس برلین داریم! موضوع قابل درک است. ما، یعنی من و شما، جایی از زندگی چیزی را از دست داده‌ایم که بعد از آن دیگر خوب نشده ایم. و برای اثبات این باور که طبق آموزه‌های دینی و عرفی‌مان؛ “اگر چیزی از ما گرفته شود چیزی بهتر نصیبمان می‌شود”، یک عمر تلاش می‌کنیم که موفقیتی کسب کنیم که حتی اگر از ته دل خوشحالمان نکند اما در جهت تایید این جمله باشد و اندکی تسکین‌مان دهد.

این همان اصل قابل درک و نکته‌ی همذات پندارانه‌ی این مونولوگ است که توانسته چشمان مخاطبان را بر روی ضعف هایش بپوشاند و تماشاگر را راضی نگه دارد.

نقد نمایش گریزلی به کارگردانی مهدی زندیه

                             مهدی حسینی‌نیا در صحنه ای از نمایش گریزلی به کارگردانی مهدی زندیه

همه‌ی ما دوراهی‌های حساس زندگی را می‌فهمیم، بالاتر از آن، انتخاب میان این دوراهی‌ها و رنج انتخاب از میان دو گزینه‌ی دوست داشتنی را تجربه کرده‌ایم. این را از سنین خردسالی مدیون کسانی هستیم که ما را با این سوال کلیشه‌ای مواجه کردند که :”مادرت را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟”

در «گریزلی» نیز دوراهی بین دو عشق است؛ عشق به حرفه و عشق به معشوقه. و تصمیمی که احساسی گرفته می‌شود اما در نهایت منطق درستی دارد.

بعد از آن انتخاب حساس، تلاش خستگی‌ناپذیر بازیگر برای رسیدن به موفقیت به هر قیمتی که شده در راستای گرفتن مهر تایید موهومی بر انتخابی که داشته است، آغاز می‌شود.

گریزلی دقیقا با اتکا به همین باور عمومی پیش می‌رود و مورد پذیرش است.

دیگر کسی از خود نمی‌پرسد، راستی هادی که بود؟ چرا تصویر ذهنی‌اش برای مخاطب ساخته نمی‌شد؟ چرا لحن بازیگر هنگام پاسخ دادن به هادی و پیرمرد تفاوتی نداشت، و چرا اساسا در این دیالوگ‌ها سمت غایب به خوبی شناسانده نمی‌شد؟

یا حتی در بخش احساسی مونولوگ که نقطه‌ی عطف و جذاب‌ترین قسمت اجرا است، آکسان گذاری بازیگر روی کلمات اشتباهی قرار می‌گرفت که معنای متفاوتی را در ذهن ایجاد می‌کرد. برای مثال خواننده را به این بخش پرطرفدار مونولوگ ارجاع می‌دهم:

“من با‌واسطه) آمارشو می‌گیر (باواسطه) شماره‌اشو می‌گیرم، (بی واسطه) عاشقش می‌شم”)

انگار “واسطه” مسئله‌ی مهم این جملات است نه عاشق شدن.

نقد نمایش گریزلی به کارگردانی مهدی زندیه
پوستر نمایش گریزلی

و یا حتی این پرسش که چرا در بیان موقعیت‌هایی که تصویرسازی آن‌ به خوبی می‌تواند بدون نیاز به دکور و تمهیدات دیگر صحنه، تنها به کمک بانک عاطفی ذهن هر تماشاگر، ملموس باشد،(مثل لحظه‌ی تاثیرگذار گرفتن دستهای مهدی حسینی‌نیا توسط پیرمرد در فرودگاه و جمله‌ی طلایی پیرمرد)، تنها به شنیدن جملات بدون هیچ اکت ‌ای از جانب بازیگر بسنده می‌شود؟

و چرا استفاده از موسیقی به کمک کار نیامده و در خدمت حس‌آمیزی بیشتر نیست؟

و سوالات دیگری درباره‌ی خطوط کف صحنه که شخصا بعد از اتمام نمایش و از فاصله‌ی نزدیک متوجه‌اش شدم و تازه پی بردم که حرکات روی صحنه‌ی بازیگر صرفا پرسه‌زنی نبوده است.

دلیل دیگری که این پرسش‌ها در ذهن مخاطب شکل نمی‌گیرد پایان بندی خوب نمایش است. محکم و قدرتمند. با تکرار جملات آغازین و به موقع.

درست بعد از اینکه مهدی زندیه با نورپردازی هوشمندانه توانست صحنه‌ی تئاتر را تبدیل به قاب سینما کند و به منحنی ریتم قابل قبولی برای رسیدن به نقطه‌ی پایان برسد.

باید بپذیریم که نمره‌ی قبولی «گریزلی» یک دلیل محکم دارد و آن هم این است ؛ “چون سخن از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند”

در آخر پیشنهاد می‌کنم در هفته‌ی پایانی نمایش «گریزلی» به تماشای این درد و دل مشترک بنشینید و دلخوش باشیم به اینکه در این شهر پرتنش و پر از سوتفاهم، همچنان می‌شود مجالی یافت که در پناه جادوی صحنه حرفهای دل یکدیگر را بفهمیم.

نوشته: دنیا چهرازی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا