هزار توی زندان: درباره فیلم سرخپوست ساخته نیما جاویدی
سایت تحلیلی خبری فیلمروز/کمال پورکاوه: سرخپوست ، دومین ساخته نیما جاویدی یکی از معدود ساخته های قابل اعتنای سینمای این روزهای ماست.سینمایی که اعتبارش را نه از جلوه های ویژه دهان پرکن و نه از نمایش پر هیاهوی فقر و فلاکت در ویرانه های معتادنشین شهر، که از دقت و ریز بینی فیلمساز برای ترسیم یک موقعیت ساده سینمایی میگیرد که حوادث و خرده پیرنگهایش تماشاگر را تا تیتراژ انتهایی فیلم با خود همراه می سازد.
نیما جاویدی در دومین ساخته اش آن چنان بلوغی از مفهوم کارگردانی فیلم از خود نشان میدهد که سرخپوست را میتوان بعنوان مرجع قابل اعتنایی برای بیان ارتباط ارگانیک بین فضای فیلمنامه و معادل تصویری آن که جایگاه دوربین، قاب بندی ها و میزانسن های تصویری را در بر میگیرد در دانشگاهها تدریس شود.به نظر می رسد همین میزانسن های حساب شده جاویدی در سرخپوست است که به بازی بازیگران هم راه یافته و باعث شده که زوج نویدمحمدزاده و پریناز ایزدیار که در آخرین اثر به نمایش درآمده خود تنها با اتکا به گریه ها و داد و فریاد و نشان دادن رگ گردن متورم شده اقدام به جلب توجه میکردند، در اینجا آنچنان بازی درونی و درگیر کننده ای از خود به نمایش بگذارند، که حرکات ریز چشمها و لرزش لبهای پریناز ایزدیار در آن کلوزآپ دقیق کارگردان در حیاط زندان و چشمهای جستجوگر و شکاک نوید محمدزاده در کنار بیان و بدن کنترل شده ای که بر خلاف آثار نا امیدکننده ای چون ” خفگی” ، ما را به درونیات پر تلاطم کاراکترش راه می برد،میتواند همچون مرجعی برای تدریس نحوه بازی درونی یک بازیگر در کلوزآپ به کار گرفته شود.
فیلمساز،با هوش و خلاقیت سرشارش موفق می شود که فضای هزار توی زندان را همانند یکی از کاراکترهای اصلی داستانش به تماشاگر بقولاند. کاراکتری که با آن معماری و رنگ آمیزی غریبش زمین بازی پیچیده ای را میان تیزبینی سرگرد نعمت جاهد و هوشمندی زندانی سرخپوست را بوجود آورده و مکانهایی همچون راهروهای خوف انگیز و فضای سرد خشک شویی را تبدیل به ترجیع بندی از بازی موش و گربه و مرگ و زندگی کرده است. اما نیما جاویدی علاوه بر اتکا به مولفه های سینمای معمایی- جنایی که تعقیب ردپای مجرم را با بکارگیری عناصری چون واکس سیاه رنگ برای مخاطب و کاراکتر اصلی میسر می سازد، با پیشرفت داستان و بر اساس نیاز دراماتیک اثر میتواند همان عناصر راهنمایی کننده اولیه را تبدیل به موانعی گیج کننده برای دور ساختن کاراکتر اصلی( تماشاگر ) از حل معمای پیش رو نماید. شاید حضور رمانتیک و گاه اغواگر مددکاری که میتواند ابعاد دیگری از شخصیت سرد و خشک سرگرد را برای ما آشکار نماید را بتوان در همین مسیر ارزیابی کرد.
دلیل درک موفقیت فیلمی همچون سرخپوست (که دیدن دوباره اش در جشنواره جهانی فجر لذتی مضاعف برایم به همراه داشته است) ساده اما در عین حال دشوار است. نیما جاویدی بر خلاف بسیاری دیگر از فیلمسازان،تماشاگرش را دست کم نمیگیرد و برای هوش و شعور او احترام قائل است. احترامی که همچنان ثابت میکند که داستانگویی و نمایش درگیری و کشمکش میان شخصیتها تاثیری به مراتب بالاتر از نمایش تبلیغاتی وقایع اجتماعی در فیلم هایی که پشت نقاب سینمای اجتماعی پنهان می شوند خواهد داشت.
نوشته : کمال پورکاوه