از شکوفایی عشق تا بی حوصلگی،درباره مسعود کیمیایی به بهانه قاتل اهلی
مسعود کیمیایی : از شکوفایی عشق تا بی حوصلگی
رضا بامداد : کیمیایی عاشق سینما است .او جزء فیلمسازانی است که سینما را نه از پشت صندلیهای دانشگاه و لابلای کتابها ، که از روی پرده سینما آموخته است .و شاید همین عشق به شخصیتها و فیلمهای روی پرده بود که فارغ از تحلیلهای جامع و موشکافانه سینمایی او را با امثال پرویز دوایی ها و حلقه منتقدان عشق فیلم پیوند میداد. نگاهی به فضاسازیهای فیلمهایی چون قیصر و داش آکل و فیلمنامه متکی بر خرده پیرنگ گوزنها ، نشانه های مناسبی از استعداد و علاقه کیمیایی را به سینما نشان میدهد . اما برای کارگردانی چون او که از اواخر دهه چهل تا به امروز با تلاشی خستگی ناپذیر مشغول فیلمسازی است ، شاید عشق بعنوان تنها ابزار فیلمسازی چندان کافی به نظر نرسد .وقتی از میزانسنهای سنجیده گوزنها در دهه ۵۰ به آثار بی رمق و نا امیدکننده ای چون فریاد ، سربازهای جمعه ، رئیس و قاتل اهلی از دهه هفتاد تا به امروز میرسیم ، دیگر از دست جملاتی چون ” من از اینجا تا قم فیلم ساختم ” هم کاری بر نمی آید . به نظر میرسد حواشی پایان ناپذیر زندگی شخصی و فشار ناشی از خواسته های هواداران، کیمیایی را از امکان تمرکز بر یک شخصیت و داستان سینمایی دور کرده است .کافی است به میزانسنها و کارگردانی آخرین فیلم کیمیایی ، ” قاتل اهلی ” نگاه بیندازید تا میزان بی حوصلگی فیلمساز را در نگاهش به مقوله کارگردانی و فیلمنامه نویسی در یابید . میزانسنهای کیمیایی و نوع کارگردانی او در فصل بر هم زدن کنسرت توسط عده ای نیروی خود سر که قرار است یکی از مهمترین سکانسهای فیلم باشد بیشتر ما را به یاد سکانسهای تولیدی بزن در رو تلویزیونی می اندازد که نه دلهره ای در جمع تماشاگران کنسرت شکل میگیرد و نه فضای هول و اظطراب به مخاطب فیلم منتقل میشود . بر هم زنندگان کنسرت به جای اینکه جلوی نوازندگان موزیک را بگیرند همانند دعواهای کافه ای به جان تماشاگران افتاده و سیاه لشگرهای حاضر و آماده با تصنعی تمام عیار از سالن خارج میشوند تا ما در میان این همه شلوغی از روی نگاههای بی حس و حال پگاه آهنگرانی به عشق میان او و پولاد کیمیایی پی ببریم .به نظر میرسد این بی حوصلگی کیمیایی نه از سر بی عشقی ، که از سر حرفهایی است که در این سن و سال آنها را مهمتر از خود سینما میداند .برای کیمیایی امروزه شاید نوع و چگونگی اجرای سکانس بر هم زدن کنسرت انقدر مهم نباشد که خود وقوع آن .سر گردانی کیمیایی در لابلای روزنامه ها و اخبار که در مصاحبه های اخیر هم به آن اشاره کرده است او را از خود سینما دور ساخته ،و آثارش را در حد یک مقاله و یا شعار ژورنالیستی تقلیل داده است
این محتوا گرایی متاخر کیمیایی که چندان هم با زبان سینما آمیخته نشده ، او را از داستانگویی متعارف و حتی قهرمان سازیهای مورد علاقه اش دور ساخته است .” قاتل اهلی ” از این منظر فیلمی مثال زدنی است .فیلمی بدون قهرمانی کاریزماتیک که درست از لابلای بریده جراید روزنامه ها و اخبار بیرون آمده و کیمیایی را تا به آنجا پیش برده که بزرگنمایی محتوا و شعارهای فیلم را به بزرگنمایی شخصیت اصلی داستان خود ترجیح داده است .این بی اعتنایی به شخصیت اصلی برای اولین بار یکی از سر دستی ترین مرگها را دراجرا برای دکتر جلال سروش به ارمغان می آورد . آن هم از طرف کارگردانی که همواره کوشیده است مرگ قهرمانانش را به شکلی آئینی برگزار کند . طراحی صحنه انفجار و بیرون آمدن دکتر سروش از ماشین با قدمهایی لرزان در خیابان که مدام به اینسرتی از لامپی روشن قطع میشود ، با بازی بدون حس و حال پرویز پرستویی ، نقطه پایانی تلخ برای فیلمسازی است که سینما را سالها پیش با عشق آغاز کرده بود.
نوشته : رضا بامداد