“شرم، احساسی است که بشریت را نجات خواهد داد”/نقد فیلم « روسی»
سایت تحلیلی خبری فیلمروز:اکران فیلم « روسی» ساخته امیر حسین ثقفی موجی از اظهار نظرهای موافق و مخالف را در میان منتقدان و علاقمندان سینما به راه انداخته است.هوادارن فیلم با اتکا به قاب بندیهای حساب شدهای که عمدتاً تحت تاثیر سینمای اروپای شرقی به فیلم «روسی» راه پیدا کرده است این ساخته ثقفی را اثری متفاوت در سینمای ایران ارزیابی کرده که مخاطبان خاص خود را میتواند با خود همراه نماید و مخالفان فیلم نیز با تکیه بر فیلمنامه اثر که قدرت چندانی برای داستانگویی و بسط و گسترش موقعیت شخصیتها پیدا نمیکند، این آخرین ساخته کارگردانش را خالی از معنا و مفهوم سینما میدانند.
دنیا چهرازی در نقد خود بر فیلم « روسی»، کوشیده است با تکیه بر جزئیاتی که از خود فیلم به عاریه گرفته است،چالشی بزرگ برای استدلال هواداران فیلم بهوجود آورد:
نقد فیلم روسی: شرم، احساسی است که بشریت را نجات خواهد داد.
دنیا چهرازی: به زعم بنده در روزگار کنونی یکی از مهمترین کارهایی که بشر موظف به انجامش است، بازتعریف معانی و گزارههای رایج است. یکی از این گزارههای شبهه انگیز این است؛ میگویند فلان فیلمساز متاثر از فلان فیلمساز بزرگ است.
تاثیر گرفتن از کارگردانان بزرگ یا بهصورت ارجاعات مستقیم به آثار آنها است و یا بهصورت غیرمستقیم در فضاسازیها، گرایشات فکری و ایدئولوژیک، قاب بندیها و … نمود دارد. اینکه کارگردان محترمی همزمان تحت تاثیر چندین کارگردان باشد (یا بخواهد که متاثر باشد!) و این تاثیر در راستای نگرش و طرز فکر خود او نباشد، در نهایت منجر به خلق ملغمهای غیرقابل دفاع میشود که نه شباهتی به سینمای او دارد و نه سینمای هیچکس دیگر.
نکته اینجاست که طراحی صحنه، قاببندیهای کارت پستالی، قرار دادن سوژه در نقطهی طلایی قاب، فضاسازیهای عجیب در پس انبوهی از مه، اگر در خدمت داستان نباشند و بدون هیچ کارکرد دراماتیکی تنها به دلیلی زیبایی بصری بدون تبدیل به فرم خاصی به فیلم الصاق شده باشند، خروجی کار به پروژهی عکاسی استیج هدر شدهای شباهت دارد که به راحتی میتوانست در یک گالری معتبر حتی جهانی، بینندههای گستردهای داشته باشد و حتما به فروشی بیش از فروش حال حاضر این دسته از فیلمها دست پیدا کند.
لازم است بگویم صحبت دربارهی قرابت میان اندیشههای یک فیلسوف و اثر یک سینماگر، نیازمند شناختی دقیق از اندیشههای آن فیلسوف و همچنین درک اندیشهی بازنماییشده در اثر سینمایی است. همچنان که تارکوفسکی خود متاثر از اندیشههای هایدگر از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم بود.حال گفته میشود امیرحسین ثقفی متاثر از تارکوفسکی است! این تاثیر به قدری زیاد است که به هر ضرب و زوری که شده است، بدون هیچ منطق روایی و کمکی به گرهگشایی یا فضاسازی و یا حتی کمک به شخصیت پردازی، در سکانسهایی الصاق شده به فیلم بیدلیل «آتش»ای روشن میکند! و یا در جای دیگر تمهیدی برای نمایش «هوا» دارد و توربین نشانمان میدهد! «آب» هم که به وفور نشانمان میدهد، از نمای ابتدایی تا انتها باران خیسمان میکند و البته تا دلتان بخواهد با نماهای اکستریم کلوزآپ شاهد پاشیدن آب دهان بازیگران در اثر فریادهای برای هیچ هستیم.
از عنصر «خاک» هم به صورت نمادین در تصاویری از برهوت ناکجا بی نصیب نماندیم! و البته انبوهی «مه» که همهچیز را در برگرفته است.
اینجور اداها آن هم در فیلمی که نه تنها تفکر اگزیستانسیالیسمی ندارد بلکه به واقع پوچگراست مطلقا در قاموس تفکرات و سینمای تارکوفسکی نمیگنجد. در این فیلم بر خلاف اندیشههای اگزیستانسیالیسمی انسان موجودی نیست که خود معنا و هدف زندگیاش را بسازد و حتی از سرگشتگی انسان نیز خبری نیست. اتفاقا فیلم رویهای پوچگرایانه دارد و افراد زندگی کاملا بیمعنا و بیهدفی را تجربه میکنند که مصداق گمگشتگیست.
اینکه لوکیشن این فیلم منجیل است یا انزلی و یا آستارا در نزدیکی مرز با روسیه و یا هرکجای دیگر چندان تفاوتی ندارد. حتی اینکه چرا در مخروبهای با شیشه های کاملا شکسته و وسایلی که زیر تلی از خاک قرار گرفته اند ، کسانی زندگی میکنند که یکی از اتاقها را چیده اند نیز اهمیتی ندارد. اینکه چرا کارگردان نتوانسته بازی طناز طباطبایی در فیلم «هیس دخترها فریاد نمیزنند» را از بازیگرش بگیرد و یک نوآوری در ترسیم فردی مورد تجاوز واقع شده خلق کند هم مهم نیست، و البته بازی اغراق شدهی تمام بازیگران که اگر نخواهم به دور از انصاف بنویسم باید گفت میلاد کیمرام نسبت به سایرین بازی بهتری از خود به نمایش گذاشته است.
حتی اهمیتی ندارد که چرا پلیسی که در ابتدا به دنبال زندانی فراری میگردد به چه علتی دیگر سر و کله اش پیدا نمیشود و زندانی آزادانه و بیهیچ دلهرهای هرجایی دلش بخواهد میرود؟اینها مهم نیستند چون اساسا تمام این موضوعات زمانی معنا پیدا میکنند که داستان درستی در ابتدا وجود داشته باشد.
نمیدانم چطور میشود داعیه دار فضاسازی و میزانسن بود اما تمام اینها به جز دکور کارکرد دیگری نداشته باشد و در نهایت مجبور باشیم تمام اطلاعات مهم و ضروری داستان را به صورت یکی بود یکی نبود از دهان کاراکترها و به واسطهی دیالوگهای مستقیم بشنویم. به خاطر بیاورید، دلیل زندان رفتن امیر آقایی را مستقیم از دهان پدرش میشنویم، ماجرای روسی و این خانوادهی نفرینی را از دهان پدر به صورت مستقیم و طولانی میفهمیم، علاقمندی و ارتباط طناز طباطبایی به میلاد کیمرام را با دیالوگ متوجه میشویم و … . سوال اینجاست اگر ما ۹۰ دقیقه چشمانمان را میبستیم چه چیزی را از دست میدادیم؟پاسخ : زیرنویسهای کودک لال را.
حال اینکه چرا کودک باید لال باشد و آن سکانس صحبت میلاد کیمرام با کودک بر روی کوه که به دلیل عدم تسلط کیمرام به زبان اشاره عمدتا از پشت سر گرفته شده و یا دکوپاژ به نحوی بود که دستان کیمرام کاملا در تصویر نباشند، حاوی چه نکته ای بود؟ صحبت از انتقام بود و کینه و خشم. و انبوه سنگریزههایی که در جیب کیمرام و برادرش صابر ابر جمع شده اند تا روزی تلافی ظلم و جور روزگار را از ظالم دربیاورند.
کیمرام فردی است که از کاری که کرده به ظاهر پشیمان است و معتقد است معاملهای در راه خدا انجام داده است. اینکه او دقیقا چه کاری کرده است که تا این اندازه پشیمان است مشخص نیست. او در کسوت یک واعظ غیر متعظ ظاهر میشود و به همکار ماهیگیرش و دختر برادرش و برادرش و معشوقهی سابقش به همه نصیحت میکند. نصیحتهایی که از اعماق وجودش به آنها اعتقادی ندارد و این را هم صراحتا در دیالوگی عنوان میکند.
فیلم در شناساندن دیگر شخصیت ها هم ناموفق عمل میکند. اندک شناخت ما از شخصیتها نیز به واسطهی تعریف خودشان بدست میآید نه کشف بصری .در این روایت بیمنطق و طویل که حتی حجم عظیم موسیقی کوبنده با ضربآهنگ بالا نیز نمیتواند کمکی به کرختی اش بکند، نکتهای که بیش از همهچیز، حتی بیش از نماهای تعمداً آزار دهنده و نزدیک از استفراغ کردن صابر ابر، سلاخی ماهی، کتک زدن متجاوز عقب مانده ذهنی، فریاد زدن بر سر کودک لال بینوا و عربده کشی های بیمورد و… دردناک و حیرت انگیز و البته توهین آمیز است، فلسفهی پشت ساخت این فیلم است.
تصور کنید به عنوان یک ایرانی، یک سرباز وطن، دختر مهاجر روسی که از او آدرسی پرسیده است را اغفال کند و صراحتا در فیلم بگوید که هر کاری دلم میخواست با او کردم و هر بلایی سرش آوردم و در نهایت حامله شد و یک پسر نامشروع به دنیا آورد. و بعد آن دختر که از این مرد کمک خواسته و مرد آن را سرمیدوانده به حدی دیوانه شده که بچهها او را با سنگ میزدند و مسخرهاش میکردند و به او میگفتند روسی!!و بعد در سکانسی عنوان میکند که تاوان کار پدر را پسر میدهد و اینکه پسرش اینهمه بدبخت است به دلیل گناهان اوست!
به نظرم باید به جای اینکه پشت ژست ساخت فیلمهای کم بیننده و کم طرفدار تحت عنوان فیلمهای مخاطب خاص (!) قایم شویم و با اتکا به پذیرش این واقعیت که جنس سینمای ما طرفداران زیادی ندارد با سرعت هرچه تمامتر صرف نظر از اشکالات و نقائص بیشمار فیلمهایمان آن هم در این اوضاع سخت تولید، فیلم بعدیمان را بسازیم، باید یک بار هم که شده برای حرفی که میزنیم پاسخگو باشیم!
این چه ایدهی بیمارگونهایست که از زیر تیغ شورای پروانه ساخت و نمایش گذشته است و اساسا فیلمساز با تکیه بر کدام باور و اعتقاد دینی پیرو و مروج چنین باوری است؟طبق اعتقادات ما مسلمانان و با استناد به کلام خداوند در قرآن صراحتا در سوره انعام آمده است :«وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْری»: هیچ کس، عمل بدی جز به زیان خودش، انجام نمیدهد و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمّل نمیشود.
درست است که فیلمسازی برای بعضیها در این سینما به دلایلی که در این مقال نمیگنجد فعلی سهل الوصول است اما، بهتر نیست فیلمسازان محترم دستکم به حرف و نگرشی که سعی در القای آن دارند پیش از ساخت اثر بیاندیشند؟!این یادداشت را با جملهای از فیلم سولاریس ساختهی تحسین شدهی تارکوفسکی به پایان میرسانم که نامش به ناچار در این متن آورده شد: «شرم، احساسی است که بشریت را نجات خواهد داد.»
1 دیدگاه