داریوش ارجمند از تجربه همکاری با ناصر تقوایی می گوید
سایت تحلیلی خبری فیلمروز: سالهای منتهی به آغاز دهه ۲۰ خورشیدی، در تاریخ معاصر در کنار همه حواشی تمامنشدنیاش با زادروز نامهای بزرگی عجین شده است. علاوه بر عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی که سایهشان همچنان بر سر هنر و فرهنگ ایران سنگینی میکند باید به ناصر تقوایی اشاره کرد که با فیلمها، داستانها، عکسها و درسگفتارهایش در سالهای گذشته چراغ راه هنرمندان بسیاری بوده است؛ فیلمسازی که فعالیت جدیاش را با دستیاری در «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان شروع کرد و خیلی زود در قامت یکی از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران اعتباری کمنظیر برای خودش به دست آورد. کارگردان کمکاری که سختگیریهای شخصی خودش در کنار دستاندازهای دولتی و مدیریتی مانع استمرار فعالیتش در سینمای ایران شده است و خیلیها را در حسرت تماشای فیلم جدیدی از او نگه داشته است؛ حسرتی که به نظر میرسد حالا دیگر به افسوسی بیپایان منتهی شده باشد. با اینکه تقوایی بیشتر بهعنوان سازنده آثار ماندگاری مثل «آرامش در حضور دیگران» و «ناخدا خورشید» شناخته میشود اما بهعنوان هنرمندی چندوجهی تجربههای موفقی هم در عرصههایی مثل مستندسازی و داستاننویسی داشته است. به مناسبت زادروز او، داریوش ارجمند از تجربه همکاری های خودش با ناصر تقوایی می گوید:
پیش از ناخداخورشید من ماهها و سالها در کوچک جنگلی با آقای تقوایی بودم و با هم همکاری میکردیم که متأسفانه آن سریال به بلا دچار شد و به ریختی درآمد که همه دیدند. آنچه مردم دیدند چه بهلحاظ ساخت و دکوپاژ و چه در بازی و… هیچنشانی از آنچه تقوایی در سر و دل میپروراند نداشت. هر روز یک عده حاشیهسازی میکردند و نمیگذاشتند کار پیش برود. یک روز کسی آمد و گفت من خواهرزاده کوچکخان هستم. من باید بازی کنم نه داریوش ارجمند که مشهدی است. تا کسانی که بادمجان دورقابچین و سالاد درست کن بودند آمدند و کارهای شدند یا بزرگانی آرزو داشتند کار تعطیل شود تا خودشان کار را دست بگیرند؛ و دیدیم چه کاری درآمد. به هر حال متن زیبای تقوایی به باد فنا رفت. من خوشحالم که تقوایی را درک کردم. سه سال با او در کوچکجنگلی کار کردم. سه سال تمام مینوشت. یک اتاق داشت در خیابان فلسطین که در و دیوارش پر از طرح و پلات بود. فقط غذا میخورد و میخواند و مینوشت. خیلی متأسفم برای اینکه نگذاشتند کار کند و چیزهایی را که در ذهنش بود نتوانست بسازد. به هر حال من مدت زیادی آنجا بودم و بعد از آن، وقتی از کوچکجنگلی بیرون آمدیم تقوایی دنبال من فرستاد که بروم سر «ناخدا خورشید». تقوایی در سینمای ایران یگانه است. یک مرد باسواد. تاریخ، هنر، حقوق و ادبیات را به بهترین شکل و اندازه میفهمید و فکر میکنم یک فیلمساز بسیاربسیار مردمی و دوستداشتنی است با اخلاقی ذکیه و با خلق و خویی کاملاً هنری. فیلمهایش همه درجه یک است. سالهاست که ما داریم طنز میسازیم. بالهجه و بیلهجه و در نهایت هم در اکثر مواقع به دلقکبازی میرسیم. آقای تقوایی یک سریال بهنام «داییجان ناپلئون» ساخته که هیچ فیلمی تا امروز به قوزک پای آن نرسیده است.
هنوز هم این سریال جذاب است و شما با تمام هنرپیشههای بزرگش از مرحوم فنیزاده بگیرید تا کشاورز و… میخندید و میدانید چرا دارید میخندید. متن قوی است. موقعیتها ظریف است و کار در نهایت خود اتفاق افتاده است. من گاهی وقتها فیلمهای طنز امروزی را میبینم و بهآدمهای اطرافم میگویم تو را به خدا به من بگویید به چه چیزی میخندید بلکه من هم بخندم. هیچ. یکسری لودهگری و دلقکبازی. آقای تقوایی طنز را خوب میشناخت. ادبیات را هم. همین شناخت او بود که باعث شد سراغ دو اثر ادبی بزرگ برود. از رمان پزشکزاد «داییجان ناپلئون» را درآورد و از «داشتن و نداشتن» همینگوی ناخداخورشید را اقتباس کرد. این وفاداری به ادبیات و شناخت ادبیات را در کمتر کسی میتوان سراغ داشت. البته خیلیها ادعایش را دارند، اما در همین حد ادعاست و نه چیزی بیشتر. هیچ کس نه دیالوگ مهمی مثل او نوشته و نه دکوپاژی به زیبایی دکوپاژهای او خلق کرده است. مثلاً ما در سینما کارگردان جنوبی کم نداشتیم اما چه کسی میتوانست مثل او جنوب را در «ناخدا خورشید» به تصویر بکشد. در شخصیتپردازی هم بهدلیل شناختش از شعر و قصه و ادبیات و رمان و سینما بیبدیل و استثنایی است. کارگردانهای دیگر ما یا آنقدر روشنفکر هستند که فقط کارشان را جشنوارههای جهانی میفهمند و تأیید میکنند؛ یا آنقدر خودشیرین که جشنوارههای داخلی مدام آنها را بزرگ میکنند. این وسط یک چیزهایی اشتباه شده است. از جا و جایگاه بگیرید تا ژانر و تعریف ژانر. کمدی با لودگی و طنز جایش عوض شده است. حتی درام با اشک و آه و ناله. تقوایی را سواد و بینشی که دارد شاخص میکند. او نقاشی، موسیقی، شعر، رمان و فیلم میفهمد… تاریخ ایران، معماریاش، معنی کاشی و قالی و بلور و آجر را میفهمد. این است که کمتر کسی را با این وسعت نظر و شناخت میشود مثال آورد. وقتی راجع به نقاشی حرف میزند شما حیرت میکنید یا در مورد موسیقی. من کنارش بودم وقتی با مرحوم فریدون ناصری حرف میزد. موزیسینهای بنام شگفتزده شده بودند از حرفهایی که تقوایی میزد.
در بحث جلوههای ویژه تصویری فکر میکنم به آقای تقوایی برای «ناخدا خورشید» باید جایزه میدادند. به خاطر بیاورید آن صحنهای را که «خواجهماجد» در آب انبار خالی میافتد. آبانبارها خالی بودند؛ پس آقای تقوایی خودش آن آبانبار را ساخت. آن صحنه را با یک تشت یک متر و نیمی سیاه و یک آینه ساخت. یا اینکه چگونه با هنرپیشههایش رفتار میکرد هم موضوعی است که من فقط از تقوایی دیدم. یک شیوه انسانی هنری و روانشناسانه بسیار خاص داشت. نه کتک میزد، نه کسی را فحش میداد و نه… من شاهد بودم و دیدم. در «ناخدا خورشید» یک جایی به جای نه میگویم نچ. یک روز مرا صدا زد و گفت: «چرا وقتی میخواهی جواب منفی بدهی میگویی نه؛ بگو نچ.» من هم گفتم چشم. تا یک روز توی مضیف بودیم و هی میگفت: «داریوش، نچ!» شیوههای اینطوری داشت برای ورود دادن هنرپیشه به یک فضا… نه با از بالا نگاه کردن و رفتارهای بد و زشت. تقوایی یک موجود بسیار رئوف و مهربان و استثنایی کاربلد است. خدا میداند که چقدر حسرت میخورم و متأسفم که این مرد سالهاست فیلم نمیسازد. سالها پیش یک روز مرا در حوزه هنری دید، سلام علیک کردیم، کمی نگاهم کرد و گفت:«ها حالا… حالا به دردش میخوری». گفتم: «چی؟». گفت: «حرف میزنیم با هم» و دور شد. دنبالش رفتم و گفتم: «آقای تقوایی مرا در این حال تعلیق رها نکن. بگو به درد چه کاری میخورم.» گفت: «میخواهم پیرمرد و دریا را بسازم و تو به درد پیرمرد میخوری.» دنبالش هم رفت و آن ماهی را به همان کمپانی که کوسه اسپیلبرگ را ساخت سفارش داد. نگذاشتند دیگر. نگذاشتند. همان کسانی که سیزده سال او را خانهنشین کردند نگذاشتند او فیلمش را بسازد و حالا معلوم نیست کجا هستند. این مرد به نظر من حرام شد در ایران. بعد مقایسه کنید با فیلمسازان امریکایی مثل اسپیلبرگ و جورج لوکاس که با یک چمدان پول میروند سراغ کوروساوا. کوروساوا میگوید چیزهایی در ذهن دارم اما سرمایهاش موجود نیست. آنها پول در اختیارش میگذارند و میگویند هر چیزی میخواهی بساز که این طرحها و ایدهها با رفتن تو از بین نرود و در نهایت سه فیلم آخر کوروساوا نتیجه همین قدرشناسی است. ما ولی زندهزنده آدمها و اندیشهشان را دفن میکنیم که تقوایی هم یکی از آنهاست. فشاری که روی تقوایی آمد واقعاً عجیب بود و تحمل تقوایی هم عجیب.
تقوایی اولین کسی است که هنر سینما را وارد دین کرد. ما یک هنر عاشورایی بهعنوان یک مکتب کامل هنری داریم که هم نقاشی دارد هم شعر هم تئاتر هم موسیقی. فقط سینما نداشت که تقوایی با فیلمهایی که در بوشهر ساخت مثل «اربعین»، این هنر را به مکتب تشیع اضافه کرد. آخرین اثر تقوایی هم که هر چه میگردم پیدایش نمیکنم فیلمی مستند در همین موضوع است. از همین فرصت از هر کسی که این مطلب را میخواند تقاضای کمک میکنم. اگر نسخهای از آن دارید در اختیار من بگذارید تا دوباره ببینمش. فیلم، تمرین آخری است که از یک تعزیه ساخته. آنجا معلوم میشود ناصر تقوایی کیست. فرهنگشناس است. او میخواست انسان کامل اثر عارف بزرگ «عزیزالدین نسفی» را کار کند که بعید میدانم کسی او را در سینمای ایران حتی بشناسند. آن را هم نگذاشتند. تقوایی واقعاً سرآمد هنر و هنرمندان ایرانی است. من او را با بزرگان هنر این مملکت قیاس میکنم و همین است که تأسف میخورم. من لذت بودن با تقوایی و لذت بازی کردن را برای تقوایی چشیدهام و جلوی دوربینش بودهام. آرزویم فقط این بود یکبار دیگر جلوی دوربین او بایستم. چقدر فشار آوردند به این مرد بزرگ. اندیشههای بزرگ و زیبایی داشت که نگذاشتند. خانهنشینش کردند.
منبع : روزنامه ایران