درباره فیلم «کشتن گوزن مقدس» ساخته یورگوس لانتیموس/ مرد قصه کشتن گوزن مقدس همان بیگانه کتاب کامو است که به جای بی تفاوتی حالا بسیار بسیار می ترسد.
سایت تحلیلی خبری فیلمروز : شاید بد نباشد از همان ابتدا اصل ماجرا را بدانید؛ ماجرایی که یورگوس لانتیوس بر مبنایش فیلم «کشتن گوزن مقدس» را ساخته است. همه چیز از آن جا آغاز شد که پادشاهی یونانی به نام آکاممنون به شکار رفت و بی آن که بداند تقدیر برایش چه مقدر کرده است. هنگام صید، او گوزن مقد آرتمیس، ایزدبانوی شکار و طبیعت را هدف قرار داد و به کیفر این گناه وادار شد تا دختر دردانه اش، افی ژنی، را در پیشگاه آرتمیس قربانی سازد. پدر را تصور کن که با دست خویش کارد بر گلوی فرزند می کشد تا از خشم خدایان در امان بماند؛ تراژدی خاص یونانی، مواجهه ای مهیب با تاوان و تقدیر.
به روند تفکر انسان درباره سرنوشت که نگاه کنید، با طیفی از جبرگرایی مطلق تا انکار تاثیر تقدیر رو به رو خواهیدشد. متفکرینی خواهید یافت که آدمی را لعبتکی در دستان روزگار فرض می کردند و اندیشمندانی که مفهومی به نام قضا و قدر را به کلی زیر سوال برده و بر اراده آزاد انسان اصرار ورزیده اند. همیشه با خودم فکر کرده ام پاسخ درست باید جایی در این میانه باشد. عناصر تاثیرگذار جبری زندگی هر انسانی را نادیده گرفت. ما هیچ کنترلی بر تاریخ و جغرافیای تولد، جنسیت و نژاد، میراث ژنتیک، خانواده ای که در آن به دنیا می آییم و فرهنگی که در آن رشد می کنیم، نداریم.
فیلم کشتن گوزن مقدس
تمام این موارد جبری بر شکل زندگی فرد به شدت تاثیرگذارند و شاید تقدیر گریزناپذیر او محسوب شوند اما نکته آن جاست که انسان به رغم این احوال آزاداست تا چگونه زیستن و چطور تعامل کردن با اجبار سرنوشت را خود انتخاب کند. مثلا هیچ کدام از ما نمی توانستیم آزادانه تصمیم بگیریم که زن یا مرد باشیم اما در مسیر زندگی می توانیم انتخاب کنیم که چگونه زنانگی یا مردانگی درون خویش را زندگی کنیم تا بیشترین رضایت را به دنبال داشته باشد. رضایت فرق دارد با خوشی. گمانم روانشناسانی شبیه ویکتور فرانکل حق دارند که رضایت را مترادف با معناداربودن زندگی می دانند؛ دانستن این که در زندگی به کجا می روی؟ چرا می روی؟ چطور می روی؟ و معنای مقصد برایت چیست؟
اورتگا یی گاست، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی، اعتقاد داشت هر انسانی طرحی حیاتی درون خویش دارد که تمام عمر در تلاش برای تحقق و بیرونی ساختن آن است. او مفهوم سرنوشت را در جبر این طرح حیاتی و آزادی برای یافتن بهترین شیوه زیستن آن می دانست. شاید برایتان جالب باشد که بدانید در الهیات زرتشتی با اصطلاحی به نام خویش کاری مواجه می شویم که درواقع بیانگر رسالت هر آدمی روی زمین و معرف ماموریت ویژه ای است که از سوی اهورامزدا به انسان واگذار شده تا او در تمام طول زندگی اش تلاش کند آن را محقق سازد. پاداش این تلاش، تقدس و معناست؛ رضایت خداوند و خرسندی انسان. هیچ کس نمی تواند خویش کاری خود را برگزیند.
این جبر ماست اما هر کدام از ما می توانیم چگونه محقق کردن این امر را آزادانه انتخاب کنیم و بسازم؛ سرنوشت شاید چیزی شبیه همین باشد. اصلا چیزی که مرا به روانشناسی تحلیلی یونگ بسیار علاقه مند کرد همین ماجرا بود. او معتقد است هر انسانی در ناخودآگاه خویش خزانه ای از کهن الگوهای ازلی دارد و در تمام عمر درگیر چگونه زیستن و مواجهه با این سرنمون های حیاتی است. آن ها مدام از ما می خواهند به شکلی زندگی کنیم که مجال و فرصت برای تحقق یافتن و بیرونی شدنشان پدید آید. درواقع آرایش کهن الگویی هر انسانی بخش مهمی از تقدیر او است. درست زیستن آنان باعث رضایت و بامعنا شدن زندگی است و دوری از این الگوهای درونی به خاطر دلایلی چون ناامنی، هراس از طرد و محرومیت اجتماعی یا تن دادن به الگوهای بیرونی محبوبیت و موفقیت در جامعه، بی برکتی و تاوان در پی دارد.
یونانی ها برای به تصویر کشیدن تقدیر از سه ایزدبانو حرف می زدند: خواهران مویرا که تولد، زندگی و مرگ هر انسانی را مشخص می کردند. کار زرگ یونگ شاید آن جا بود که این آسمان خدایان دور از دسترس را به درون ما منتقل کرد و از آنان امری انسانی ساخت. با این دید اگر سرنوشت را چیزی از جنس چگونگی مواجهه آدمی با خواسته ها و الگوهای ناخودآگاه خویش تعریف کنیم، تاوان دادن و کیفر یافتن نیز باید نتیجه دور شدن از خواسته های اصیل درونی و تسلیم شدن به فشار بیرونی باشد؛ بهای تلخ رها کردن اصل زندگی. «هنگامی که ما مردگان برخیزیم چه خواهیم دید؟ خواهیم فهمید که هرگز زندگی نکرده ایم.»
نمی دانم کارگردان فیلم گوزن مقدس، این عبارت ایبسن را خوانده بود یا نه، اما گمانم جان مایه فیلم او بر همین مفهوم استوار است. مردی که از خویشتن به دور مانده و ملال مانند مه جانش را پوشانده است، ناگهان با تقدیر تلخ خویش رو به رو می شود. انسانی که پوچی و بی معنایی زندگی اش را باا لکل پنهان ساخته است، باید با عزیزترین چیزی که دارد تاوان اشتباه خویش را پرداخت کند. حالا اگاممنون به جهان معاصر آمده است تا به کیفر شکار در جنگل ممنوع و دور شدن از محدوده مجاز انسانی، دردی ابدی را متحمل شود. مهیب ترین قسمت فیلم لانتیموس در چگونگی و چرایی تاوان نیست، بلکه در انفعال و بی تفاوتی کسی است که تنبیه شده است. گویی او چنان به رنج کشیدن خو گرفته که حتی از دست دادن عزیزترین چیزها نیز عذابش نمی دهد.
تنبیه او را به درد نمی آورد، تاوان کمرش را نمی شکند و کیفر باعث بازگشت و به مسیر خویش کاری نیست. آدمی که با درد غریبه باشد از شوق هم بی خبر می ماند، زیرا توانایی ما برای لذت بردن از زندگی برابر با جرئت و ظرفیتمان برای رنج کشیدن به وقت ضرورت است. مرد قصه کشتن گوزن مقدس همان بیگانه کتاب کامو است که به جای بی تفاوتی حالا بسیار بسیار می ترسد. فیلم که تمام می شود، ما می مانیم و هراس. ابتدا به درستی نمی دانیم این ترس اوج گیرنده در روان ناشی از چیست. بعد که درست و دقیق نگاه می کنیم، می بینیم مشغول شمردن تمام سفرهای خوش به جنگل ممنوع آرتمیسی، تمام گوزن کشی های ناخواسته ای که مرتکب شده ایم و لابد ایزدان سرنوشت- اوپرمویرا، کارما و پژواک عمل- را بر سر خشم آورده است، هستیم.
لانتیموس با رفتاری آزارنده درباره گذشته شخصیت اصلی فیلم هیچ چیزی برایمان نمی گوید و نمی گذارد که بفهمیم بذر فاجعه کی و کجا کاشته شد. تماشاچی نمی داند چه چیزی جان مرد را چنان ملول ساخته که به سراغ الکل می رود و باعث صدمه به دیگری می شود در این ابهام مطلق، در این تاریکی ممتد، هر چیزی ممکن است و هر کسی احتمال دارد به جای او باشد؛ حتی من، حتی تو. این جاست که جست و جوی ذهنی آدمی در جنگل خاطراتش آغاز می شود و ترس از تاوان، او را به تلاش برای درک تقدیرش وا می دارد. خدایان درون از من چه می خواهند؟ آیا صدای آن ها را می شنوم؟ آیا جسارت عمل کردن به فرامین این صداهای مقدس در من هست؟ کجای این تاریکی گم شده ام؟ تاوان دورماندن از تحقق تقدیر خویش را باید چگونه بپردازم؟
پایان فیلم آغاز پرسش هاست تلنگر سخت لانتیموس بر ذهن تماشاچی غریبه با خویش کاری خود، باعث ایجاد سوالاتی دشوار و جست و جویی دردناک می شود اما این تجربه سخت ممکن است حاوی بذر نجات و رهایی از تاوانی باشد که تقدیر معین کرده است. اگر هر یک از ما بدانیم که کی و کجا از مسیر تحقق کهن الگوهای درونی یا طرح حیاتی خویش منحرف شده و به خود خیانت کرده ایم، می توانیم از طریق قربانی ساختن ماحصل این امر، ذات زندگی را از فرو رفتن در باتلاق بی معنایی نجات دهیم. برای آشتی با سرنوشت باید آنچه را با دور ماندن از اصل خویش به دست آورده ای، رها کنی تا فرصت بازگشت و آشتی با خود را به دست بیاوریم.
به همین دلیل شاید داستان آگاممنون چند روایت پایانی متفاوت دارد. در یکی از آن ها افی ژنی قربانی جهل و اشتباه پدر می شود اما در روایتی دیگر آرتمیس با مشاهده پشیمانی خالص مرد به رحم آمده و گوزن مقدسی را از آسمان به زمین می فرستد تا به جای دختر قربانی شود؛ نمادی از پذیرفته شدن قربانی، نجات یافتن، رستگاری. فیلم البته توجهی به این پایان خوش ندارد، پس برابر آن هراس به گمانم بر عهده من و تو است که از نو بسازیمش؛ با آگاهی، جسارت و اخلاص.
منبع :هفته نامه کرگدن