«سال دوم دانشکده من»، دوئل کارگردان با فیلمنامه نویس!
هرکسی از ظن خود شد یار من!
سایت تحلیلی خبری فیلمروز/ دنیا چهرازی: فیلمسازان ایرانی به دلیل زیست متفاوتشان، برخلاف همتایان خارجیشان، اغلب در اواخر ۴۰ سالگی بازنشسته می شوند.دلایلی همچون دور بودن و همگام نبودن فیلمسازان نسل اول و دوم با تکنولوژیهای روز، چه در بحث فیلمسازی نوین و چه در شیوه های جدید ارتباط با رسانه و دنیای دیجیتال، فاصله گرفتن از توده مردم و محدود کردن دایره اطرافیانشان به هم صنفها و محافل سینمایی و… در تسریع این بازنشستگی ناخواسته تاثیر بسزایی دارد.
علاوه بر این فیلمسازانی که مدت طولانی از پروسه فیلمسازی دور بوده اند و حتی بعضاً تجربه فیلمسازی در دنیای دیجیتال را نداشتند، مواجهه با آثار آنها از قبل بهانه پیش داوری منفی را به آسانی در اختیار مخاطب قرار می دهد.با همین مقدمه به تماشای «سال دوم دانشکده من» آخرین ساخته رسول صدرعاملی نشستم. خوشبختانه فیلم با تمام کاستی ها، اثر خوش ساختی از آب درآمده بود.
البته شاید به دلیل فعالیت گسترده و جدی صدرعاملی در عرصه تدریس دانشگاهی و دبیری جشنواره فیلم کوتاه و داوری های متعددش، و در پی آن توفیق معاشرت با خیل عظیمی از جوانان نوآور و خوش قریحه ، باید او را استثنایی در میان همکاران هم دوره اش در نظر بگیریم و البته برای اینکه متوجه شوید فیلمساز تا چه اندازه به دنیای دیجیتال و امروزی احاطه دارد کافی است به حضور گسترده اش در فضای مجازی نگاهی بیاندازید!
اما تکنیک و به روز بودن تمام ماجرا نیست. مشکل اساسی فیلم زاویه دید متفاوت نویسنده اثر و کارگردان است که تنها وجه اشتراک آنها در سابقه کاریشان رویکرد و تمرکز بر نسل جوان بوده است.شخصیت های فیلم های شهبازی جوان هایی هستند که غالبا خاستگاهشان مشخص نیست و اعمالی که از آنها سر میزند، فکر شده و منطبق به هیچ اصولی نیست. و این شخصیتها مادامیکه در چارچوب فیلمنامه با چالش هایی مواجه می شوند، انجام هر عملی از آنها سرمیزند، چون نویسنده ریشه و اصالت و شناسنامه شخصیتی برای آنها متصور نبوده است و این از نگاه تلخ شهبازی به نسل جدید نشات میگیرد: نسلی بی ریشه، بی هدف و سردرگم.
اما صدرعاملی در تمام آثارش، خانواده و زادگاه شخصیتها به عنوان عنصری قابل تامل و مهم حضور پررنگی داشته و شخصیت ها صرف نظر از خوب یا بد بودن، از نوعی تربیت و اصول برخوردار هستند. حتی در پرسه زنی ها و موقعیت های دشوار، شخصیت ها همچون انسان هایی رها شده و منفعل نیستند و تابع اصولی ولو اشتباه هستند. این کمال گرایی و نگاه مثبت و آرمانی به شخصیت ها از جمله مولفه های شخصیتهای فیلم های صدرعاملی است.حال، خروجی این دو تفکر متضاد در این فیلم کاملا مشهود است.
صدرعاملی با کارگردانی خود تلاش کرده شخصیت هایش را از این سردرگمی و بی هویتی نجات دهد و سعی کرده همچون تلاش های گذشته اش آنها را به خانواده هایی موجه متصل کند و برای اقدامات شخصیت ها دلایل مناسبی پیدا کند که شاید در فیلمنامه، نشانی از آن دلایل نباشد.از همین رو است که فیلمساز بعد از نمایش فیلمش در جشنواره و شنیدن بازخورد مردم و منتقدان متوجه نمی شود، چرا فیلمش که به گفته خودش در ستایش وفاداری است، در نگاه اکثریت به خیانت و نارفیقی متهم شده است!
نکته اینجاست که نگاه مثبت صدرعاملی به انسان و لغزش های انسانی، در شخصیت پردازی های با ریشه و اصیل توجیه پیدا میکند نه در شخصیت های بی هویت فیلمنامه های شهبازی و اساساً همین نکته باعث سردرگمی و کج فهمی فیلم شده است.نکته بعدی بازی بازیگر اصلی فیلم «سها نیاستی» است. وقتی کارگردان به جمع بندی مناسبی از کاراکتر فیلمش نرسیده باشد و یا کاراکتر ذهنی مورد تصور او با شخصیت ترسیم شده در فیلمنامه در تضاد باشد، قطعا برای تفهیم این شخصیت به نابازیگری که تجربه کار بازیگری ندارد و تداوم حسی و عاطفی برایش دشوار است، با مشکلات اساسی همراه می شود. برای همین بازی بازیگر اصلی در چندین سکانس باعث سوتفاهم های بیشتر مخاطب می شود.
کافی است سکانس اولین مواجهه او با خانواده« آوا»، سکانس همراهی او با پدر آوا در ماشین به سمت بیمارستان، سکانسی که بعد از ملاقات آوا در بیمارستان، سرخوشانه با علی بیرون می آیند ، سکانس هم خوانی اش با همکلاسی ها و لبخند و حال خوشی که در اکثر سکانس های تلخ به همراه دارد، اشاره کرد.
( خطر اسپویل و لو رفتن داستان ) فیلمنامه نکاتی دارد که پرداختن به آنها توجیهی ندارد و مانند علامت سوالی تا انتها در ذهن مخاطب باقی می ماند. مثلا چرا «آوا» قرص می خورد؟ اگر قرص را از داستان حذف کنیم چه می شود؟ اگر سر شخصیت بر اثر لیز خوردن به جایی برخورد میکرد و به کما میرفت چه می شد؟ فیلمنامه نویس احتمالا قصد داشته که با پنهان کردن قرص ها توسط مهتاب، تقصیر این حادثه را تا جایی از داستان به گردن مهتاب بیاندازد و به واسطه ی آن نوعی تعلیق ایجاد کند. اما چگونه؟ این ایده در همان ابتدا و در مکالمه دو نفره مهتاب با پدر آوا در تاکسی رها می شود. ضمن اینکه در بازی بازیگران القای حس تقصیر ابدا اتفاق نمی افتد.
یا مثلا ماجرای خیانت قطعی علی به آوا که در همان ابتدا به آن اشاره می شود ولی بعد در مکالمات خصوصی مهتاب با علی که درباره تمام جزییات رابطه شخصیشان صحبت میکنند به همچین موضوع مهمی اصلا اشاره هم نمی شود و پرونده ی ماجرای به این مهمی که دلیل موجه جدایی آوا و علی بوده مختومه اعلام می شود!
دلم می خواست باور کنم که مهتاب به واسطه صحبت پرستار و بعدتر تاکید این نکته که فرد در کما ، متوجه صحبتها و وقایع اطرافش می شود توسط منصور ، تعمدا با داستان سرایی درباره رابطه خیالی اش با علی، (نظیر سینما رفتنی که هرگز اتفاق نیفتاده)، سعی در کمک به دوستش، از راه برانگیختن حسادت او و کمک به بهبودش کند. که گویا موفق هم میشود. به نظر می رسد این سناریوی محبوب کارگردان است.اما اجرای فیلمنامه موجود و تفکرات شهبازی اجازه نمیدهد به راحتی این فرضیه را در ذهنمان ببندیم.
ماجرا از جایی خراب می شود که مادر مهتاب( با بازی شقایق فراهانی) می گوید: این پسر( منصور) را این همه اذیت نکن، آدم باش. اگه این بره مغازه را به کی بسپاریم؟ و با توجه به سکانس بعدی که مهتاب از منصور معذرت خواهی میکند این فرضیه در ما شکل میگیرد که مهتاب به زور مادرش با منصور در رابطه است و احتمال گرایش مهتاب به علی جدی تر مطرح می شود. از طرف دیگر پاسخ ندادن تماس علی توسط مهتاب نیز باعث می شود این فرضیه در ما قدرت بگیرد که مهتاب در حال جنگیدن با نفس خود است و علاقمند به ارتباط با علی است.
باز هم سکانس ماقبل پایان ما را گیج تر می کند، لحظه ای که پدر آوا به علی زنگ میزند تا خبر تب کردن آوا را به او بدهد و مهتاب وقتی سر میرسد که مشغول منتقل کردن آوا به داخل آمبولانس هستند و در نریشن می گوید: ” این هم از علی آوا، پیشته، مراقبته!“
و به قدری صورت بازیگر غمبار و ماتم زده ست که انگار از این اتفاق ناراحت شده و در تمام حرکاتش ذره ای حسن نیت و کمک به دوستش وجود نداشته است.
با استناد به تمام این واکاوی ها احتمالا فرضیه وفاداری مد نظر کارگردان به فیلمنامه به نگارش درآمده توسط شهبازی میبازدو برآیند این دو نگاه در نهایت به تصویر کشیدن شمایل دختری میشود که در کشمکش غرایز و پیچیدگیهای زندگی در جامعه رو به گذار از سنت به مدرنیته، نه میتوان گفت عاشق است و نه میتوان گفت وفادار و نه حتی خیانتکار. مثل اغلب آدمها مسئلهای که شاید جوان این نسل بیش از هرچیز با آن دست و پنجه نرم میکند.
از فیلمنامه که فاصله بگیریم، صدرعاملی با کمک فیلمبرداری هومن بهمنش به خلق لحظاتی به یاد ماندنی رسیده است. ایده ی تابیدن نورهای سرد صفحه موبایل به صورت دخترها در اتوبوس و خوانندگی جمعی دخترها و شیطنت هایشان از لحظاتی است که فارغ از تیرگی های فیلمنامه، لبخند به لبان مخاطب می آورد. یا صحنه هایی که ذهنیات مهتاب بدون جاری شدن کلام، تنها از طریق هندزفری به دوستش منتقل می شود که ایده درخشان کارگردانی صدرعاملی است و البته قطره اشکی که از چشمان آوا می چکد و یادمان می اندازد که صدرعاملی ذاتا ملودرام ساز بی رقیبی است. همچنین سکانس پایانی در تهران برفی و نمایشی از مهتابی پاک و بازگشته به سرمای زندگی معمولی اش.
فیلمبرداری قسمت هایی که در ذهن و تصورات مهتاب جاری است نظیر دیدن آوا که بهبود یافته و یا سینما رفتن مهتاب با علی، از لحاظ انتخاب لنز و رنگ و نور کاملا به شیوه ی رئال فیلمبرداری شده است و همین امر یعنی نبود اعوجاج تصویری و یا حتی استفاده از تونالیته رنگی متفاوت با واقعیت ، باعث گیجی و سردرگمی مخاطب در تشخیص رویا از واقعیت و در نتیجه برداشت اشتباه درباره کلیت مضمون مورد نظر فیلمساز شده است. و از این رو است که در اکثر نظرات تماشاگران و حتی منتقدان این نکته که مهتاب هرگز با علی به سینما نرفته و فقط به خاطر تهییج آوا فانتزیهای ذهنی اش را به زبان آورده است، به درستی درک نشده است.
درباره بازی بازیگران حرفه ای، همگی نمره ی قابل قبولی می گیرند به جز بازی اغراق شده ی «نیلوفر خوش خلق» که انتخابش برای این نقش با این گریم از نکات عجیب فیلم است.موسیقی کریستف رضاعی حال و هوایی جذاب و دل انگیز به فیلم داده است که ضرب آهنگ و کشش دلنشینی به اثر تزریق کرده است. مضاف بر آن طنین اندازی صدای تارا صلاحی در سالن سینما نویدبخش گشایش فصلی تازه در تقویم مطالبات بر حق زنان این سرزمین است که باید این اتفاق خجسته را به فال نیک گرفت.
دیدن این فیلم و شنیدن و خواندن بازخوردهایش شاید مصداق بارز این شعر باشد که «هرکسی از ظن خود شد یار من…» و طبیعتا همین نکته می تواند یکی از جذابیت های منحصر بفرد این فیلم متفاوت، فارغ از اشکالاتش باشد. «سال دوم دانشکده من» جدالی است آشکار بین دو دیدگاه که در نهایت کارگردانی هوشمندانه فیلم باعث شده است که بپذیریم، در تیتراژ نام رسول صدرعاملی به جای پرویز شهبازی به عنوان کارگردان اثر قید شود.
نوشته: دنیا چهرازی
عکس از : مریم تخت کشیان