مصاحبه با ناصر ملک مطیعی( قسمت دوم ) :آقای فتحی نقش آقای نصیریان در سریال شهرزاد را به من پیشنهاد کرده بود
در زندگی معمولی ام تا حالا دست روی کسی بلند نکردم!
عکس ناصر ملک مطیعی و همسرش مهین
می خواهم این را بگویم که جدای از این که شما در این نقش ها نشسته بودید و این شمایل و لباس به شما می آمد، خودتان هم اینگونه بودید، درست است؟
– به هر حال در سینما و تئاتر کاراکتر ظاهری آدم و شخصیت آدم خیلی موثر است. خیلی در این مورد می شود صحبت کرد، ضمن این که آدم وقتی این نقش ها را بازی کرد یک کمی حواسش جمع است که خدای ناکرده نامردی نکند. بالاخره مردم این همه خاطره از او دارند و نباید این خاطرات مردم خراب شود. بی خودی دست به یقه نشود با کسی، کار بد نکند، رفاقتش درست باشد و … اینها در خود آدم و شخصیت آدم موثر است.
وقتی که شما اینطور بزن بهادر بودید و همه را در فیلم ها شکست می دادید، آیا در حالت عادی مردم از شما توقع داشتند که اینطور بزن بهادر باشید؟
– اتفاقا من در زندگی معمولی ام تا حالا دستم روی کسی بلند نشده و یادم نمی آید که دعوایی کرده باشم. خیلی آرام هستم و آنهایی که در فیلم ها نشان می دادم را از خودم در می آوردم و این ژست ها را می گرفتم. (خنده)
منظورم توقع مردم بود، آیا از شما توقع یکه بزن بودن داشتند؟
– لابد باور داشتند. بگذار یک ماجرای بامزه برایت تعریف کنم که تا حالا جایی نگفته ام. یک بار من و فردین با هم رفته بودیم در یک کافه در لس آنجلس و جمشید شیبانی هم بود. آنجا ایرانی ها می آمدند و یک دفعه بین ایرانی ها و آمریکایی ها دعوا شد. من و فردین هم نشسته بودیم. سال های اول انقلاب بود و ما هم بالاخره آدم های معروفی بودیم و لابد همه فکر می کردند الان چه کارها می کنیم. اما وقتی دعوا شد ما یواش آمدیم بیرون و دوتایی رفتیم. (خنده) فردا روزنامه نوشتند قهرمان ها و یکه بزن های تهران پا شدند و در رفتند. (خنده)
توقع داشتند ما بلند شویم کت مان را در بیاوریم و آمریکایی ها را قلع و قمع کنیم چون ایرانی ها کت های شان را در آورده و شروع به دعوا کرده بودند. دعوای اساسی بود و بعد پلیس رسید و همه را جمع کرد. آنجا به محض این که یقه یکی را بگیری پشت سرت پلیس می رسد. خوب هم شد که رفتیم. خلاصه این که من خیلی آرام بودم و شایسته هم نیست که چون توی فیلم ها نقش گردن کلفت ها را بازی می کردم، بیرون هم این کار را بکنم.
منظورم بیشتر توقع و باور مردم عادی کوچه و بازار بود و فکر می کنم شما را به عنوان خصلت های پهلوانی می شناختند و فکر می کنم که خیلی میانجیگری کرده باشید.
– بله، زیاد. هر جا که دعوا و مرافعه می شد، تا من می رسیدم فوری سوا می کردند و احترام می گذاشتند. یک وقت هایی وقتی می خواستند فیلمبرداری کنند توی محل می ریختند که دوربین شان را بزنند و بشکنند اما من که می رسیدم می گفتند آقای ملک مطیعی هست اشکالی ندارد. لطف داشتند.
ماجرای رفاقت من و فردین و بهروز
یک سوال هست که همیشه می خواستم بپرسم و الان یادم آمد. الان خودتان گفتید که فردین کم کم آمد و فیلم های ایشان جای فیلم های شما را گرفت و به نوعی جای شما ستاره اول سینمای آن روزها شد. آیا این حس رقابت در شما نبود و هیچ وقت بین شما کدورتی پیش نیامد؟
– هیچ وقت… هیچ وقت.
هیچ وقت پشیمان نشدید که چرا باعث شدید فردین وارد سینما شود و …
– ابدا. جای این رقابت ها نبود. به اندازه هر دو ما فیلم برای بازی بود و اساسا کاراکتر من و فردین با هم فرق می کرد. بهروز هم همینطور بود و او هم کاراکتر خودش را داشت. البته با بهروز یک بار اختلاف پیدا کردیم سر جایزه سپاس. (خنده) اول گفتند ناصر ملک مطیعی برنده جایزه سپاس و بعد گفتند در ضمن آقای بهروز وثوقی هم برنده شده. گفتم چرا هر دو نفر را با هم نگفتید. قهر کردم جایزه را نگرفتم و رفتم. این ماجرا باعث شد که من و بهروز شش هفت ماهی قهر بودیم. (خنده) همین قهر کوتاه هم شد باعث محکم تر شدن دوستی مان که هنوز هم که هنوز است مثل یک برادر دوستش دارم. خدا رحمت کند فردین را. بین ما این حرف ها نبود.
البته بعضی از هنرپیشه ها خیال می کردند ما سد راه شان شده ایم و همه نقش ها را ما می گیریم. خدای من شاهد است که من یک دفعه به کسی نگفتم این نقش را نده به فلانی. آنها هم همینطور بودند. هیچ وقت نشد که چنین حرف هایی بزنم و چنین کارهایی بکنم. محال بود که چنین حرف هایی را بگویم یا حتی بگویم فلانی را بگذار توی فیلم. من هیچ دخالتی در کار گروه سازنده فیلم نمی کردم. خدا را شکر همیشه هم مورد حمایت و لطف مردم بودم و آنقدر همیشه از من حمایت کرده اند که شرمنده شان هستم.
الان هم که چهل سال از بازی نکردنم گذشته هنوز هم مردم مثل همان روزهای اول پیگیر من هستند و به من لطف دارند. وقتی مردم این کارها را برای آدم می کنند، آدم از همه چیز مستغنی می شود. با این همه لطف مردم، من هیچ وقت احتیاجی به چیزی نداشته ام. حالا یکی به من بگوید بیا برو بشو مدیرکل فلان جا. چه اهمیتیدارد و این که مردم اینقدر آدم را دوست دارند را با چه چیزی می توانم عوض کنم؟ هیچ چیز دیگر جهان با این علاقه و لطف مردم قابل مقایسه نیست.
ماجرای آمدن فردین به سینما
چند سال این گونه یکه تاز بودید تا زنده یاد فردین آمد؟ قبل از آن اجازه بدهید نکته دیگری را بپرسم. یادتان هست اولین بار کی فردین را دیدید؟ گویا مرحوم تختی شما را به هم معرفی کرده بود. درست است؟
– بله. یک روز من و تختی و حسین نوری با همدیگر بودیم. دم سینما مولن روژ. فردین با یک اتومبیل از اروپا آمده بود و قرار گذاشته بودند، آنجا دم سینما مولن روژ که من آنجا ببینمش. آشنایی ما اینطوری بود. فردین ارتباط جمعی اش خیلی خوب بود و خیلی خوشمزه بود. هر جا که بود خیلی زود می توانست آدم ها را به خودش جلب کند.
شما که علاقه مند به کشتی بودید به عنوان قهرمان کشتی ایشان را نمی شناختید؟
– آن موقع هنوز قهرمان نشده بود. بعدا در ژاپن قهرمان دوم دنیا شد و من رفتم فرودگاه پیشوازش. یادم هست که با جیپ بود ولی یادم نیست، من هم در جیپ بودم یا نه. خلاصه این که یک روز مرحوم تختی به من گفت این فردین خیلی شاد است و وقتی توی اردو هستیم، خیلی سرمان را گرم می کند و به نظرم خیلی به درد فیلم می خورد. گفتم باشد. هماهنگ می کنم. یک روز تختی و حسین نوری و فردین آمدند خیابان استانبول، استودیو پارس فیلم. خانم دلکش، سیامک یاسمی و دکتر کوشان هم بودند. آشنا شدند با هم و همه هم او را پسندیدند.
گذشت و چند روز بعد یک روز فردین داشت می رفت سینما مایاک در خیابان استانبول دکتر کوشان می بیندش می گوید سری به ما بزن. می آید بالا در پارس فیلم. من یک صحنه فیلم دوقلوها را داشتم که فوتبالیست بودند و خلاصه در آن فیلم فردین یک نقش کوچک داشت. بعد فیلم چشمه آب حیات ساخته می شد، آن موقع هنوز فردین نبود و قرار بود که من بازی اش کنم. بعد که فردین آمد من پیشنهاد دادم که بگذارید فردین بازی کند. خانم ایرن، ایرج قادری و سارنگ هم بودند و این شد اولین فیلمش. بعد از آن ما تقریبا همیشه با همدیگر بودیم. یک فیلم هایی بود می گفتم فردین بیا این فیلم را بازی کن و خیلی هم حرف مرا گوش می کرد. بعد آقای قرن بیستم و گنج قارون و فیلم های دیگر را بازی کرد..
و با گنج قارون ستاره شد…
– بله. چندتا فیلم اینطوری بازی کرد و خودش هم علاقه مند بود و مردم هم خوش شان آمد و خدا را شکر کارش گرفت. فیلم هایی که بازی می کرد هم ساز و آواز داشت. یعنی آن فیلم های خشن جاهلی جایش را داده بود به ساز و آواز. من هم به این ترتیب یک کمی کنار نشستم و خودم را قاطی نکردم چون از عهده ام هم بر نمی آمد مودبانه کنار نشستم. بعد دوباره مدتی گذشت. بعد نظام فاطمی فیلمی درست کرد به اسم سالار مردان…
ماجرای درخواست مسعود کیمیایی
فکر می کنم دلیل ممنوع الکاری شما مشخص بود. شما و فردین و بهروز وثوقی ستاره بودید. خیلی ستاره. از آنهایی که الان می گویند سوپراستار، به همین خاطر نتوانستید کار کنید؟
– بهروز که زودتر رفته بود. فردین بالاخره استودیویی داشت و تهیه کننده و پخش کننده بود و سرمایه و فیلم داشت. من اما نه. من مودبانه اش این بود که کنار بکشم. بالاخره یک عده جدید آمده بودند و توقعات و انتظاراتی داشتند. من خودم را کنار کشیدم. هیچ کس به من نگفت کار نکن. خودم کنار کشیدم. سال ها طول کشید و امروز و فردا شد تا آقای کیمیایی آمد دم در شیرینی فروشی من و گفت پاشو بیا سر کار. گفتم برو آقا جان. نمیام سر کار (خنده) همینجوری گفتم هیچ وقت یادم نمی رود.
هیچ وقت آقای کیمیایی نقشی را به شما پیشنهاد نکردند که بازی کنید.
– چرا. آقای کیمیایی سربازهای جمعه را به من پیشنهاد کرد. یک نامه هم نوشتم. شایسته و بهرام رادان هم آمدند و با هم ملاقات کردیم. گفتم من واقعا حالش را ندارم. واقعا هم حالش را نداشتم اما بعد از این همه سال یک فیلم هم بازی کردیم. برای آقای علی عطشانی که یک یادگاری از این سال های من باقی بماند. فیلم خیلی خوبی هم بود اما خورد به جشنواره و شلوغی و البته من نقشی به آن معنا نداشتم.
مردم هیچ وقت رهایم نکردند
جالب است که شما سه فوق ستاره سینمای پیش از انقلاب بودید اما هیچ وقت بین شما رقابت شدید و توأم با قهر در نگرفت. فکر می کنم این بیشتر به خاطر شما بود که بزرگ تر بودید و زودتر هم وارد سینما شده بودید…
– من از فردین شش سال بزرگ تر بودم، از بهروز هم هفت سال. من با همه آنها بازی کردم ولی آنها با هم بازی نکردند. برای من اصلا مسئله رل کوچک و رل بزرگ مطرح نبود و اصلا توی این مایه ها نبودم و تا الان هم نیستم. گفتم که مردم از همان اول یک حمایتی از من کردند که هیچ وقت نگران چیزی نبودم. آنها هیچ وقت مرا رها نکردند. درهمان قسمتی کهت من سینما را تقریبا کنار گذاشته بودم هم مرا رها نکردند. مردم همه موقعیت و ثروت و همه چیزشان را می دهند تا یک نفر دوستشان داشته باشد و وقتی این همه مردم مملکت به من لطف دارند، من باید خیلی خدا را شکر کنم و خدای ناکرده بنده ناشکر نباشم. این خیلی مهم است. برای همین من مستغنی هستم از هر چیزی.
دنبال این نیستم فلان جا و فلان کس از من تجلیل و تکریم کند. بعد از این شصت هفتاد سال هیچ وقت مرا برای تحلیل و تکریم نبردند که بگویند این گلدان مال شما. هر وقت شده گفتم نه ممنونم. احتیاجی ندارم. برای این که واقعا احتیاجی ندارم. مردم مرا دوست داشتند و من مخلص شان هستم. آنها دنبال من هستند و من هم با همه وجود و عشقم دنبالشان هستم. تمام آرزو و امیدواری ام این است که یک روزی بتوانم تلافی کنم. اگر شده بروم جلوی در سینما بلیت پاره کنم و مردم را ببینم و علاقه ام را به آنها ابراز کنم. می خواهم به آنها بگویم در مقابل این محبتی که شما کردید من صمیمانه و با همه وجودم عاشق شما هستم.
سال های آخر فردین
شما با فردین چندتا فیلم بازی کردید؟
– ۵-۴ تا.
اتفاق یا خاطره خاصی هست که بخواهید بفرمایید؟
– بله. یک بار می خواستم بروم اروپا، داشتم توی یک فیلم بازی می کردم که خود فردین کارگردانش بود. یک صحنه بود که من بازی داشتم. گفتم امشب هر طوری که هست باید این صحنه را بگیری تا من فردا صبح بروم. گفت باشد. با این که کار خیلی سختی بود همه را جمع کرد تا صبح کار انجام شد و من هم صبح رفتم فرودگاه. رفاقت و دوستی ما در این حد بود. با حسین نوری که شوهرخواهرش بود هم خیلی رفیق بودیم. از بچه های حسین هم سام نوری هست که الان بازی می کند.
حسین نوری کشتی گیر بود؟
– بله. قهرمان وزن هشتم بود. کوهنوردی می کردیم با هم.
گویا ایشان با استاد گلپا هم خیلی دوست بودند، درست است؟
– گلپا و یاحقی و ایرج تازه روی کار آمده بودند. ایرج در دانشکده افسری بود کهت ما هم بودیم. بالاخره جمعیت خواننده و هنرپیشه اینقدر زیاد نبود. یک عده که سر کار بودند، همه با هم دوست بودند.
سال های آخر فردین چطور گذشت و چطور شد که اینقدر زود از بین ما رفت؟
– خیلی زیاد نمی دانم. باعثش سکته و ناراحتی های عصبی بود. این اواخر خیلی از او خبر نداشتم. من توی سونا نشسته بودم که یکی از دوستان در را باز کرد و گفت که آقای فردین اینطور شده. اصلا نفهمیدم چطور لباس پوشیدم رفتم خانه شان. خیلی زود رفت. خیلی.
چرا نقش بزرگ آقا را نپذیرفتم؟!
کار بچه های جدیدی که فیلم بازی می کنند را پیگیری می کنید؟ فیلم های روز را می بینید؟
– بله. بعضی ها را می بینم. همه شان آنقدر با محبت هستند و به من لطف دارند. خیلی های شان می آیند سراغم و همدیگر را می بینیم. فیلم های شان را هم می بینم. البته توی سینما نه. فیلم ها را توی خانه می بینم.
تا حالا و در این سال ها نقشی بوده که به سن و سال تان بخورد و دوست داشته باشید بازی اش کنید؟
– آقای فتحی نقش آقای نصیریان در سریال شهرزاد را به من پیشنهاد کرده بود. با شهرام ناصری رفتیم آنجا و برایم توضیح داد که نقش چه نقشی است. من گفتم این نقش ممکن است شبیه شعبان جعفری باشد که مثلا دستور شلوغی و غیره می داد. من نقش آن طوری را نمی توانم و نباید بازی کنم.
بعد که این فیلم پخش شد و اینقدر خوب در آمد پشیمان نشدید؟
– نه. من گفتم مردم توقعات زیادی از من دارند و من نمی توانم آدم بدی باشم ولی این نقش بعضی وقت ها آدم بدی است. قبول کرد. وقتی فیلم نمایش داده می شد بچه ها می گفتند نقش به این خوبی را چرا بازی نکردی؟ گفتم آقای نصیریان دارد به این خوبی بازی می کند. خیلی هم خوب است و ما هم تماشا می کنیم و لذت می بریم.
بعد از این که فیلم تمام شد از من دعوت کردند که جایزه علی نصیریان را بدهم. خود حسن فتحی هم گفت و در مجله هم نوشتند که من اول به ملک مطیعی پیشنهاد کردم و قبول نکرد. صرف نظر از بعضی تکه ها، در بقیه جاها نصیریان خیلی سوار کار بود و خیلی خوب شد. اما خب برای من یادگاری بود اگر بازی می کردم. البته معلوم نیست مردم به شکل عجیبی بعضی چیزها را از من توقع ندارند. یک ذره خطا کنم از مردی و تعصب و غیرت و ناموس پرستی، مردم ناراحت می شوند چون خیلی از من توقع دارند اما کسان دیگر نه.
طفلی حسین گیل که چقدر هم دوستش دارم من. نمازش حتی سر صحنه ترک نمی شد ولی همه صحنه های تجاوز را می دادند به او. نمی دانی چه آدم خوب و دل پاکی بود. آن موقع که کمتر کسی نماز می خواند او می خواند. چنین آدمی بود. گاهی پیش من درد دل می کرد. می گفت فلان خانم با من این طور حرف می زند و من خجالت می کشم. آقا به او بگو که با من این طور حرف نزند. اینقدر خجالتی بود. اینقدر ساده دل بود. به هر حال سینما است و مردم از چهره هایی که در سینما می بینند توقعاتی دارند.
شما قبلا و در یک مصاحبه دیگر در مورد همین توقعات مردم یک خاطره گفته بودید از آن فیلم ترکیه ای که شما و بازیگران ترکیه ای بازی کردید. آنجا گویا کارگردان ترک از شما می خواست که زن خیانتکار توی فیلم را تا سرحد مرگ بزنید اما شما می گفتید که این خوب نیست و مردم از شما توقع کشتن ندارند و همین باعث نفروختن این فیلم شد…
– بله. فرهنگ ها فرق می کند. ما گذشت می کنیم اما فرهنگ های دیگر ممکن است نکنند. به طور کلی گذشت و ندیده گرفتن و بخشیدن کار ما ایرانی ها است. ما روی این مسائل خیلی حساس هستیم.
شما به عنوان شمایل مردانگی در سینما و در جامعه شناخته می شوید. این حس چه جور حسی است؟
– اجازه بده در این مورد چیزی بگویم و فقط این نکته را بگویم که الان فضا عوض شده، اما به هر حال سنت و فرهنگ ماندنی است. هر چقدر بخواهیم باز هم اینها در خاطر مردم هست. حداقل یکی دو نسل خدا کند که ادامه پیدا کند. اینها خیلی چیزهای قابل قبول و ستودنی است.
ماجرای دورهمی و من و شما
می خواهم در مورد ماجرای رفتن شما به تلویزیون و ضبط برنامه هایی که پخش نشد صحبت کنم. ناگفته نماند مردم چنان حمایتی از شما کردند که انگار آن برنامه ها ۱۰ بار پخش شده. یعنی این پخش نشدن انگار از پخش برنامه تاثیرش بیشتر بود و مردم بدون آن که شما را ببینند انگار شما را دیدند…
– اتفاقا خودم هم ناراحت شدم و خجالت کشیدم. دوست نداشتم توی تلویزیون با مردم این طور روبرو شوم. تلویزیون هم برای مملکت خودمان هست و آنها هم لابد دلایلی دارند. بارها گفتم و صمیمانه و از ته دلم می گویم که هیچ گله و شکایتی از کسی ندارم چون من تابع و شهروند این مملکت هستم و قواعد آن برای من محترم است. هزاران نفر می گویند خط قرمز و من هم اینجا باید این مسئله را قبول کنم. این است که هیچ وقت گله و شکایتی نداشتم و مخلص همه شان هم هستم. برای آقای مدیری و آقای قندی و آقای ظلی پور هم احترامات فوق العاده قائلم. آنها هم تقصیری نداشتند.
می خواستند شب یلدا برنامه را پخش کنند و آن شب هم زلزله آمد.
– بله. یکسری اتفاقاتی افتاد که بخشی از آن هم گردن ما افتاد. ما هم قبول کردیم.
ولی با وجود پخش نشدن برنامه انگار پخش شد، اینقدر که مردم دوست تان دارند…
– لطف دارند. می خواستند من را ببینند و به همین خاطر ناراحت شدند. حالا ایشالا که ببینند.
به مردم برای ماجرایی که اخیرا پیش آمده و حمایتی که از شما کردند چه پیغامی دارید؟
– برای این همه لطف مردم واژه ها خیلی نارساست. بارها این را گفتم. کلمات قاصر است که بتوانم آن جور که شایسته است تشکر کنم. مردم واقعا صمیمانه از من حمایت کردند و من زندگی ام را مدیون شان هستم. از خدا می خواهم کاری بکنند و اسبابی را فراهم بیاورد کهت من تلافی کوچکی کرده باشم و آرزو می کنم هر وقت فرصتی باشد باهم روبرو شویم و آنچه از دلم بر می آید را صادقانه به آنها بگویم.
ماجرای خاصی دارید تعریف کنید؟
– یاد یک نکته ای افتادم. در زمان قدیم، مادربزرگ ها و پدربزرگ ها یک پنج زاری به ما می دادند و ما کیف می کردیم. عشق این را داشتیم که عید شود تا عیدی بگیریم. الان شش تا صفرم بغلش بذاری هیچی نمی شود. (خنده)