اخبارسینمای ایراننقدنقد و یادداشتهمه مطالب

نقد فیلم خوک ساخته مانی حقیقی

خوک : همچون وریته ای سیرک مانند

 

سایت خبری تحلیلی فیلمروز :  می شود «خوک» را یک کمدی متواضعانه در نظر گرفت و قال قضیه را کند. یک کمدی گروتسک خوش آب و رنگ با مجموعه ای از سکانس هایی که هر کدامشان بر مبنای ایده شگفت زده کردن تماشاگران ساخته شده اند و با یک خط روایی کمرنگ که همان تهدید قاتل زنجیره ای است به هم وصل شده اند. اما این حسن نیت ما درباره «خوک» زمین گیر می شود. فیلمساز به جد از ما می خواهد که «خوک» را ورای این چیزها در نظر بگیریم. لبخند پر از مدارا به تماشاگر را با سقلمه ها و نیشگون های دردناک پنهانی همراه می کند. شربت سکنجبین را روی میز به ما تعارف می کند و زیر میز پایمان را لگد می کند که: چرا متوجه نمی شی؟ چرا این قدر شوتی؟ نمی خواهیم شوت باشیم!

فیلم همچون وریته ای سیرک مانند پیش می رود و خاطرات ما را در مرز سینمای فلینی و بونوئل با چاشنی برادران مارکس به بازی می گیرد. کمی «زندگی شیرین» و کمی «شبح آزادی»! این اسم های بزرگ ما را گول نمی زند. این سبک وریته مانند حتی در دستان عالی جنابش یعنی فلینی بزرگ تنها در سه یا چهار فیلم به نتایج خیره کننده ای ختم شده است. همان ورطه پرخطر و جذابی که مثلا سورنتینو با فیلم هایی مثل «زیبایی بزرگ» و بدتر از آن «جوانی» با سر در آن فروافتاده است (یا آن فیلمساز سوئدی در فیلم «مربع»)؛ جایی که فاصله میان تخیل و خودنمایی، ملاحت و گنده گویی تار مویی بیش نیست. منطقه شگفت زده ساختن تماشاگر و از دست دادن پادشاهی بر ناخودآگاه تماشاگر.

خوک : همچون وریته ای سیرک مانند
حسین معجونی در فیلم خوک

این همان اتفاقی است که در «خوک» می افتد. فیلم به سکانس های بانمک مجزا تبدیل شده است که ارتباط زنده ای با یکدیگر و خط فرضی اولیه ندارند. هر سکانس جداگانه تماشاگر را به وجد می آورد. سکانس هایی که می توانند تا بی نهایت ادامه پیدا کنند. فیلمساز افسون سینما را فدای نمایش عجایب المخلوقات می کند. و در میان این سکانس های آکنده از چهره های خوش سیما و موقعیت های عموما بامزه و ملتهب (از اون لحاظ). یک قاتل زنجیره ای مرموز هم هست که ابراهیم حاتمی کیا و حمید نعمت الله را کشته و کم کم پایش به دنیای قهرمانان فیلم هم باز می شود. قاتلی هدفمند که آنقدر بی سلیقه است که وسط این کشتار سینماگران آشنا، دلش می آید و شیوا (با بازی لیلا حاتمی) را هم می کشدا و خب کم کم به عنصری تزیینی بدل می شود.

سایه وحشت از این قاتل می توانست طراوت کمدی های اوج بلیک ادواردز را به این «خوک» سنگین ببخشد اما مانی حقیقی این فرصت دلنشین خودساخته را از دست می دهد و ترجیح می دهد زیر میز پایمان را با شدت و قدرت بیشتری لگد کند! تماشاگر خو می گیرد که این قاتل خشن را زیاد جدی نگیرد و کانون توجهش را به نمایش انتقادی فیلمساز از سبک زندگی حسن کسمایی و بورژوازی خوش گذران تهران معطوف کند. همان هم نشینی غم انگیز چهره های فرهنگی با سرمایه داران ولخرج در ضیافت های آنچنانی رایج در پایتخت. زیبارویانی که باید آنها را همچون دسته ای از سوسک های خطرناک کشت اما خب کسی دلش نمی آید!

دست از این خرده گیری های انتقادی برداریم و کمی به دنیای فیلم سرک بکشیم: حسن کسمایی، در موقعیتی همچون مارچلوی «زندگی شیرین» و گوئیدوی «هشت و نیم» قرار گرفته است ، او هم مثل گوئیدو درگیر زنان است. همسرش گلی، عشق ناکامش شیوا، و دخترکی جوان و سمج به اسم آنی، و البته مهم ترین زن زندگی اش یعنی مادرش که حسن، ابایی ندارد همچون کودکان در آغوشش گریه کند و شکایت کند و از زخم ها و عشق هایش بگوید. مادری که از پسرش محافظت می کند. هم در برابر توده های مردم و هم در برابر قاتل زنجیره ای، به نظر می رسد مثل گوئیدو در «هشت و نیم»، اینجا هم فیلمساز در آرزوی همنشینی مسالمت آمیز و اوتوپیایی همه این زن ها در کنار یکدیگر بوده است!

حسن کسمایی اما آنقدر باهوش است که زندگی در خوکدانی سلبریتی ها را بو بکشد، سقوط اخلاقی خود را درک کند، آن هم با خطر حی و حاضر یک قاتل زنجیره ای زبان نفهم اما جذبه این زندگی نمی گذارد از دار و دسته خوک ها خارج شود. در محاصره زنان و ضیافت ها و استاکرهای خوش سیما. اگر در «زندگی شیرین»، مارچلو غرقه در این زندگی شبانه، هم جوار سلبریتی ها و بورژواهای خوش گذران، تا آنجا سقوط می کند که از شنیدن صدای فرشته نگهبانش (آن دخترک نوجوان کنار ساحل در انتهای فیلم) عاجز می شود، اینجا در «خوک»، حسن کسمایی در فرآیندی تزکیه وار، تا مرز مرگ پیش می رود و داغ کلمه خوک بر پیشانی خود را قبول می کند و به زندگی خانوادگی اش بر می گردد. یک چرخش محافظه کارانه در انتهای فیلمی رادیکال.

با تمام این اوصاف، «خوک» فیلم جذابی است. ضیافتی متقاعد کننده برای چشم ها و گوش های شما و متفاوت از آنچه بقیه سینمای ایران این روزها تحویل شما می دهد. با مجموعه ای از کاراکترهای ظریف و متفاوت و روابطی که در مرز خطوط قرمز، جاذبه نمایشی غیرمنتظره ای را به تماشاگر خود هدیه می کند. فیلمی که از دل کاراکتر یکنواخت بازیگری مثل پریناز ایزدیار، نشانه هایی از یک بازیگر واقعی را بیرون می کشد. فیلمی که چندین سکانس ممتاز دارد و چند سکانس بسیار خنده دار. (مثل جایی که حسن در آغوش مادرش ابتدا از وحشتش از قاتل زنجیره ای می گوید و سپس راز دل را افشا می کند: اگر حسن فیلمساز بزرگی است، پس چرا قاتل سراغ او نمی آید و بعد هم دلداری های مادر که: لابد تو را گذاشته آخری. نگران نباش، حتما سراغ تو هم می آید!) کسی از دیدن «خوک» پشیمان نخواهد شد.

اما این واقعیتی است که نباید انتظار آن کیفیت متعالی و خواب گونه «اژدها وارد می شود» را از «خوک» داشته باشیم. «اژدها وارد می شود» فیلم ممتازی بود که قربانی سبک تهاجمی فیلمساز در مواجهه با افکار عمومی و خودآگاهی فلج کننده منتقدان از تاریخچه خاندان گلستان شد. «اژدها وارد می شود» در کنار نمونه های نادری مثل «لیلا»، «شوکران» یا «مهاجر» از بازی نخ نمای «فیلم – تماشاگر – پیام» در سینمای ایران عبور کرده بود و کیفیت رؤیاگونه یک فیلم کامل را به تماشاگر ارزانی می کرد. یک هماهنگی کمیاب میان سبک و محتوا. اما خب شاید مانی حقیقی دیگر نتواند «اژدها» را تکرار کند. مگر مهرجویی و افخمی و حاتمی کیا توانستند؟ و خب این فرضیه دلتنگ کننده ای است. شاید از این به بعد مجبور باشیم ایده های غریب و آتشفشانیِ این سینماگر خاص را در همین وریته های اعجاب انگیز و چشم نواز در مدل «خوک» دنبال کنی

 

نوشته آرش خوش خو -ماهنامه ۲۴

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا