چرا متری شش و نیم فیلم خوبی نیست؟/ نقد کریم نیکو نظر بر آخرین ساخته سعید روستایی
سایت تحلیلی خبری فیلمروز: متری شیشونیم با ملاتِ وقایع اجتماعی کار میکند، اما دستکم در ۵۰ دقیقهی ابتداییاش به چیزی فراتر از این رئالیسم خام و ژورنالیستی بها میدهد و بهجای اتکا به آن، خودش را با محتوای اجتماعی غنی میکند.
میکلآنژ یکبار گفته بود که او در هر قطعه سنگی، مجسمهای میبیند و کارِ اصلی او بیرون کشیدن آن مجسمه از دل آن سنگِ بیشکل است. او فروتنانه نکتهای مهم دربارهی آفرینش هنری گفته بود؛ اینکه کارِ هنرمند نه خلق که «دیدن» و «بیرون کشیدن» زیبایی از دل آن چیزی است که زیبا به نظر نمیرسد. عصرِ میکلآنژ عصر رئالیسم نبود ولی در دورهی ما که واقعیت بر همهچیز چیره شده و خیال و رؤیا شبیه افسانهی نیاکان ماست هنوز هم مسئلهای اصلی بیرون کشیدن جواهری تراشخورده و زیبا از دل تودههای بیشکل و بهظاهر نازیباست.
اشتباه نکنید، کلیگویی نمیکنم، دارم از فیلمِ دوم سعید روستایی حرف میزنم، از «متری شیشونیم» که بیشتر اوقات با «واقعیتِ موجودِ اجتماعی» مثل یک تودهی بیشکل برخورد میکند و سعی میکند از دل آن یک قصهی پرافتوخیزِ جذاب بیرون بکشد. آنچه میبینیم جستوجویی سرسختانه برای بیرون کشیدن درام از لابهلای خزهها و جلبکهای رئالیسم اجتماعی باب روز سینمای ایران است، کندن از تعهد اجتماعی مغلوبکننده و مقهورکنندهای که تماشاگر را بابتِ عدم همدردیاش با سختیهای روزگار به صلابه میکشد و ملامت میکند.
«متری شیشونیم» با ملاتِ وقایع اجتماعی کار میکند، اما دستکم در ۵۰ دقیقهی ابتداییاش به چیزی فراتر از این رئالیسم خام و ژورنالیستی بها میدهد و بهجای اتکا به آن، خودش را با محتوای اجتماعی غنی میکند. آن همه آدمهای بیپناه و آلوده و چرک که در سوراخسنبههای شهر زندگی میکنند، چُرت میزنند و پایپ از دستشان نمیافتد تکهای از همان رئالیسم اجتماعی است که روستایی فقط از آنها عکاسی نمیکند، از آنها انرژی لازم برای قصهگویی را تأمین میکند.
از مردم ویرانشده ایدههای داستانی، ماجراهای تکاندهنده و آدمهای جذاب بیرون میکشد و سراسر فیلم را با موقعیتهای یکیک آدمهای همین تودهی بیشکل میسازد و شکل میدهد. اما ظرفی که روستایی برای جا دادن این همه موقعیت و انسان طراحی کرده کوچک است. نمیخواهم فیلم را دوپاره بدانم، چون بهنظرم فیلم واقعی سعید روستایی در زیرمجموعهای از نماها و سکانسها و خردهپیرنگها و پرحرفیها مدفون شده؛ فیلم، نه در نیمهی دوم که از اساس دچار بحران است. راستش فیلمِ واقعی «متری شیشونیم» دیر شروع میشود و زود هم به آخر میرسد و این وسط، مجموعهای از سکانسهای فوقالعاده باقی میماند که دردی از درام دوا نمیکنند اما بهشکل مجزا گیرا و تماشاییاند. بگذارید از اول ماجرا شروع کنم.
«متری شیشونیم» با یک مقدمهی طولانی کارش را شروع میکند، با تعقیبِ یک قاچاقچی و بعد، با جمع کردن خردهفروشها از لابهلای لولههای بستنی. ۲۳ دقیقه زمان صرف نمایش این موقعیتها میشود. در یک فیلم کلاسیک، این مقدمه یا ما را با شخصیت آشنا میکند یا موقعیت را آشکار میکند؛ در فیلم روستایی ما با ترکیب آنها روبهروییم، با فضا آشنا میشویم و کمی هم از مردِ تحت تعقیب و علت شخصی جستوجوی یکی از کارآگاهها مطلع میشویم. فیلم با میزانسن مقهورکننده و اجرای چشمگیر، ما را درگیر شیوهی عملِ خشن آدمها میکند و نشان میدهد که خواستهی روستایی چیزی فراتر از قواعد معمول کلاسیک است.
در واقع کارکرد چندوجهی این مقدمهی طولانی در سه نکتهی مهم خلاصه میشود؛ رژهی تأثربرانگیزِ معتادها، معرفی شخصیتها و خشونت موجود در فضای زیست آنها. این سکانسها زوائد زیادی ندارند و خیلی صریح و سرراست زندگی روزمرهی پلیس و معتاد را نشان میدهند. کارگردان نه دنبالِ پیام است نه همدلی، با تصویر کار میکند و تدوین در خدمت روایت خطی و زمانِ نیوتونی است. آن چه اخلال ایجاد میکند اطلاعاتی است که نادرست وسط این تنشها منتقل میشود مثل مکالمهی دو مأمور، سرِ بازداشت ناصر خاکزاد و اشاره به مرگ فرزند یکی از آنها.
روستایی لابهلای این بحثها دنبال خط درام میگردد تا ماجرای فیلم را شروع کند و این وسط، انگار حواساش نیست درام، مقابل دوربین او جان گرفته است. پیدا کردن جای انتقال اطلاعاتِ لازمِ فیلم به مخاطب، هنری است که فیلمساز به تجربه و با شناخت درام به دست میآورد، هنری که «متری شیشونیم» دستکم در شروع از آن رنج میبرد. مکالمهی رئیس پلیس و صمد (پیمان معادی) نمونهی دقیقی است از ارائهی اطلاعات بدون اینکه به این مکث و توضیح نیازی باشد. بله، میدانم که روستایی میخواهد زودتر به قصه برسد ولی این اطلاعات باید در کنش و واکنش افراد با باقی شخصیتها منتقل شود نه در گفتههای روزمرهای که معلوم است برای «ما»ی تماشاگر نوشته شده.
بهنظرم ایدهی اولیهی «متری شیش ونیم» مثلِ شروع «سیکاریو» خشن و زمخت است و بدون توضیح و شرح اضافه، تماشاگر را در موقعیت و فضا قرار میدهد اما راستش انگار خودِ کارگردان هنوز باور ندارد که اجرای بدون حشو و زوائد و فیلمنامه بدون دادن اطلاعات نالازم خودبهخود موتور محرکهی فیلم را روشن میکند. بسیاری از این سکانسها در خدمت درام نیست و معلوم است که همهچیز بیشتر برای «تحت تأثیر» قرار دادن تماشاگر است. ولی چون زیادهگو نیست و آنچه نشان میدهد منقلبکننده و انسانی است (چه خشونت، چه فساد، چه آلودگی موجود در آن نوع زیست) تماشاگر را با خودش همراه میکند. فیلم بعد گذشت این زمان، تازه به اصل ماجرا میرسد و با تعلیق قصهاش را شروع میکند؛ ۲۰ دقیقهی بعدی فیلم صرف نمایشِ جستوجویی کارآگاهانه از متهمها میشود: بازجوییها و درگیریهای دوبهدو که فیلم را در مسیر اصلی جلو میبرد، انگار بعدِ نمایش ولنگوبازِ محیط، حالا کمکم در حال تمرکز روی یک ماجرا و موضوعیم، اینکه ناصر خاکزاد را چطور پیدا کنیم.
فیلم با شخصیتهای متفاوت و روشهای مختلفِ کنکاش، این مسیر را درست و دقیق پشت سر میگذارد. این وسط حواس فیلمساز هست که با طنز، مدام فضا را بشکند و تسلیم موقعیت احساسی و تیرهو تار فضاها نشود. همین طنز یکی از مزیتهایی است که فیلم را از ورطهی سقوط به عالم یُبس و عبوس سینمای اجتماعی معمول ما دور میکند. با این حال، «متری شیشونیم» فیلمی متکی بر تعلیق، غافلگیری و معماست، برای همین هم با گرهافکنی جلو میرود. اتفاقا تا وقتی به این قاعده اعتنا میکند موفق است.
اصلاً تنش فیلم وقتی تمام میشود که فرد مورد نظر پیدا میشود. حالا ما با درامی روبهروییم که همهی اینها را مقدمهچینی فرض کرده اما درواقع به آخر رسیده است؛ فیلمی که جاهطلبانه از بیراهه و نمایش فضای گستردهی اجتماعی شروع کرده اما به محض رسیدن به آستانهی قصهگویی تمام میشود. مثال خوبی نیست ولی برای توضیح موقعیت بد نیست به «سرگیجه»ی آلفرد هیچکاک اشاره کنم که درست جایی که حدس نمیزنیم دست خودش را رو میکند. امّا هیچکاک با درونی کردن قصه برای اسکاتی و فشار روانی روی شخصیتِ زن، وجهی تازه به معما و بالطبع قصهاش میدهد و ما را از غافلگیری به کنشی پررمزوراز وارد میکند. ولی «متری شیشونیم» بعدِ رونمایی از شخصیتِ ناصر خاکزاد چه میکند؟ چطور میتواند درامِ متمرکز روی کشفِ مجرم را بهرغم دستگیری او ادامه دهد؟ آیا فیلمِ روستایی تمام نشده است؟
واقعیت این است که درامِ اصلی سعید روستایی با دستگیری خاکزاد تمام شده و باقی، هر چه هست تکرار همان زمختی و زشتیای است که قبلتر دیدهایم. خود کارگردان هم مطمئن است که تصویر کردن زندان و بوی دستشویی و آدمهای خمار برای ما کافی نیست بنابراین قصههای فرعی درجهیکاش را یکییکی رو میکند (مثل قصهی پدروپسر یا آن نخالهای که گوشی موبایل را انباری توی بازداشتگاه آورده) ولی اینها درامِ اصلی «متری شیشونیم» نیست، شبیه آرایش و زینت دور قاب است؛ دستکم در فیلم روستایی نقش مهمی برعهده نمیگیرند جز اینکه بازتابی از شرایط اجتماعی باشند یا ترحمبرانگیز بهنظر برسند. این تعدد رویدادها ماجرا را پیچیده نمیکند، فقط پیچیدهنمایی میکند؛ ظاهر را کمی غریب نشان میدهد درحالیکه پس پشت آنها هیچ نکتهای نیست که درام را قدرتمندتر یا فعالتر کند.
فیلم روستایی متوقف شده و منتظر است تا یک عامل محرک آن را جلو ببرد (چیزی شبیه ماجرای رضا ژاپنی) اما فیلم انگار آماس کرده و کند و لخت حرکت میکند. از اینجا به بعد، تازه ترجیح میدهد شخصیتِ ناصر خاکزاد را پرورش دهد، آنهم بهخلاف سنتی که خودش در نیمهی اول بنا گذاشته: اگر در ۵۰ دقیقهی ابتدایی این تصاویر و تعلیق بود که ما را تحت تأثیر قرار میداد حالا ما با احساسات محض دربارهی خاکزاد روبهروییم، با هجوم بیامان ترحمی که میخواهد ضدقهرمان ماجرا را بدل به یک قربانی کند.
گفتم که، مشکل درام «متری شیشونیم» اول از همه در توزیع درست اطلاعات است؛ وقتی شما نیمی از فیلم را تلف کردهاید اما اطلاعات دندانگیری به مخاطب ندادهاید ناچارید در ادامه آن را جبران کنید. برای همین هم فیلم هر چه به آخر میرود آدمهای بیشتری معرفی میکند؛ از خواهر و برادر خاکزاد گرفته تا برادرزادهای که تمرین ژیمناستیک میکند. آن چه در یکسوم پایانی رمق قصه را میگیرد توقف جستوجویی است که فیلم روی آن بنیان شده. جایگزین آن چیست؟ یک بستر تخت و بدون اوجوفرود و پرحرف که مستقیم و رخبهرخ ما اطلاعات میدهد.
بگذارید یک بار دیگر ساختار فیلم را مرور کنیم؛ یک مقدمهی طولانی و پرجزئیات و مفصل، یک میانهی تُنُک و کوتاه و مؤثر و یک مؤخرهی طولانی و کند و بیاثر. در دقایق پایانی فکر میکنیم که تمام آن زمینههای چیدهی شدهی مقدماتی بیفایده بودهاند چون درگیریهای بین شخصیتها را بیشتر نکردهاند. اینها به قصه پیچوخم میدهند اما آن را پُربار و پیچیده و درگیرکننده نمیکنند. این اطلاعات مثل استعدادهای کشف نشده باقی میمانند، درام را جلو نمیبرند و فقط رویداد میسازند.
به همین دلیل هم معتقدم ما بعدِ دستگیری ناصر خاکزاد و تأیید هویت او فقط با رگههایی از ایدههای درخشان روبهروییم و بعد، احساساتگرایی محض است که آگاهانه میخواهد عمل ضدقهرمان را توجیه کند. قربانی ساختن از آدمی مثل خاکزاد (که شبیه تونی مونتاناست و کمکم به یک گنگستر درجهیک بدل شده) ایدهی معرکهای است، همانقدر که آدم نشان دادن او به جای یک هیولای بیرحمِ اجتماعی فوقالعاده است. ولی راستش جای این «آدمسازی» پشت ونِ نیروی انتظامی، آنهم موقع انتقال به دادگاه نیست. آن جملهها که به زبان صمد میآید و آن دیالوگها که در دادگاه بین قاضی و خاکزاد ردوبدل میشود این واقعیت را که قصهی فیلم تمام شده عوض نمیکند.
با دیدن این صحنهها بود که فکر کردم شاید فیلم از آنچه هست شرم دارد؛ «متری شیشونیم» یک فیلم پلیسی است اما از انگ سفارشی بودن یا همراه شدن با پلیس میترسد. بنابراین سراغ قاعدهی معمول سینمای ایران میرود؛ جاذبهی مرگبار سینمای اجتماعی چنان کورکننده است که حتی فیلم معقولی مثل همین ساختهی سعید روستایی را هم عاقبت از پا درمیآورد. همهی آن تلاشها برای مغلوب کردن رئالیسم اجتماعی دست آخر، شکست خورده است و کلیشهی غالب سینمای ما بازی میبرد و این همان کلیشهای است که منتقد و تماشاگر را هم شیفتهی خودش میکند؛ کلیشهی قدرتمندِ احساساتگرایی، ترحمخواهی و امتیازگیری بابت پرداختن به مسئلهای اجتماعی.
برای همین هم فیلم ناخودآگاه آن چیزی را که مخاطب طبقهی متوسط میخواهد به او میدهد، ذرهای اکشن، ذرهای چرکی و کثافت در اجتماع، ذرهای عشق و بعد کلی احساسات و سخنرانی دربارهی بد بودن اعتیاد و در آخر فروپاشی خانواده. همهی اینها در بستهبندی شکیل روستایی فوقالعاده بهنظر میرسد و مخاطب را ارضا میکند؛ هم فیلمی متعلق به جریان پیشروی سینمای ایران دیده، هم با نشانههای آشنا کار کرده که نیاز به تأمل ندارد و هم دغدغهی اجتماعی داشته که خب، این روزها همه دارند. این فروپاشی آن ساختار و مفهومی است که «متری شیشونیم» با اتکا به آن ساخته شده؛ هر چقدر در مقدمه از نظر بصری و روابط اجتماعی میخکوبکننده است و از بروز خشونت نمیترسد، در بخشهای پایانی کمکم متزلزل میشود و حرفاش را پس میگیرد.
بله، حواسم هست که آخر ماجرا یک اعدام را با جزئیات نشان میدهد اما این صحنه را با سکانسِ تجسس و اعترافگیری از مادرِ خانه در ابتدای فیلم مقایسه کنید تا بفهمید منظورم از خشونت زمخت اما مؤثر چیست و چطور خشونت پایانی تصنعی و ترحمبرانگیز است. راستش را بخواهید من یکی با دیدن عکسها و گزارشهای روزنامهنگاران اجتماعی دربارهی گورخوابها بیشتر تحتتأثیر قرار گرفتم تا گفتههای شعاری و پیشپاافتادهی پیمان معادی در مذمت موادفروشی و بیشتر از آن، تکتک جملات نوید محمدزاده برای اینکه جامعه را مقصر اعمالاش نشان دهد و مسئولیت فردیاش را گردن همهی مردم بیندازد ترحمبرانگیزتر از شرح خانهای بود که خانوادهاش ناچار بودند به آن پناه ببرند. آن چیزی که «متری شیشونیم» را تباه کرده تشتت فرمی است که نه در کار کارگردان که محصول همکاری تباهکنندهی فیلمنامهنویس و تدوینگر است.
برای همین اصلاً عجیب نیست که نقص فیلمنامه با تدوین بد بحرانیتر شده است. بهرام دهقانی هرچقدر که در ۵۰ دقیقهی اول خوب کار کرده و درام خطی را با مکثهای اندک (و احتمالا تابع فیلمنامه و کارگردان) جلو برده در باقی زمانها مغلوب ایدههای سناریو و اجرای آنها شده است؛ تسلیم اجرای خوب، میزانسنها و طراحیهای جذاب و قصههای فرعی که هر کدام میتوانند ایدهی یک فیلم سینمایی درخشان باشند اما در این درام نه مؤثرند نه کارآمد.
جا دادن این همه ماجرا و گستردهتر کردن قصه در عرض، کمکم رمق فیلم را گرفته. راستش جامپکاتهای بهرام دهقانی برای نمایشِ اینکه خاکزاد چه زمانی را در زندان سپری کرده و چطور مضمحل شده دم دستی است؛ تدوین چنین فیلمی به یک بیرحمی خشن از جنس همان سکانسهای ابتدایی نیاز داشت تا جلوی شلنگتخته انداختن روایت را بگیرد و آن را در یک مسیر مشخص به سرانجام برساند. اما حالا همدستی فیلمنامهنویس و تدوینگر و کارگردان فیلم را به کلی تباه کرده است.
راستش وقتی برای چندمین بار «متری شیشونیم» را دیدم به این فکر کردم که چطور سکانس شروع فیلم بیان موجز خود آن است. آن بینوایی که ناخواسته زیر خروارهای خاک زندهبهگور شد انگار تمثیلی از موقعیت خود فیلم بود؛ مرگی دردناک که ذرهذره میکشد و «متری شیشونیم» بهمرور میمیرد. این فیلمی نیست که ماندگار شود.
نوشته : کریم نیکو نظر
منبع: سازندگی