جشنواره فیلم فجرسینمای ایراننقد و یادداشتهمه مطالب

یادداشت محسن آزرم بر سه فیلم سرخپوست، حمال طلا و روزهای نارنجی

سایت تحلیلی خبری فیلمروز: محسن آزرم منتقد و پژوهشگر قدیمی سینما و ادبیات درباره سه فیلم سرخپوست، حمال طلا و روزهای نارنجی که در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده اند یادداشت کوتاهی نوشته است :

روزهای نارنجی:

«روزهای نارنجی» به داستان‌های آلیس مونرو شبیه است که زن‌های داستان‌هایش آدم‌های پیچیده‌ای هستند که یا چیزی نمی‌گویند، یا اگر بگویند همه‌چیز را به زبان نمی‌آورند؛ زن‌هایی که داستان اصلاً با آن‌ها شروع می‌شود و هرچه پیش‌تر می‌رویم خبری از خود داستان یا اتفاقی که قاعدتاً چشم‌به‌راهش هستیم، نمی‌شود. این تقریباً همان چیزی است که در «روزهای نارنجی» هم می‌بینیم؛ آبان زنی شبیه زن‌های دیگر هم‌شهری‌اش نیست؛ زنی است که مناسبات دنیای مردانه را می‌شناسد و می‌داند که برنده‌ی بازی کسی است که هوش خود را به کار بیندازد و تسلیم صحنه‌آرایی دیگران نشود. طبیعی است در چنین موقعیتی اتفاق عجیبی نیفتد و زنی مثل او که قرار است کار چیدن محصولات باغ پرتقال را انجام دهد، احتمالاً بیش از آن‌که درگیری فیزیکی با دیگران داشته باشد، مشکل روحی پیدا کند. صبر آبان هم حدی دارد و کم‌‌کم در آستانه‌ی فروپاشی قرار می‌گیرد؛ به‌خصوص که می‌بیند نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌اش هم او را طور دیگری می‌بینند. اما در این دنیای کاملاً مردانه قاعدتاً همیشه حضور یک مرد را هم می‌شود حس کرد؛ مردی که می‌تواند همسر او باشد؛ مرد آرامی که دست‌آخر می‌پذیرد باید به زندگی برگردد. و همین است که فیلم را ناگهان از رمق می‌اندازد.

یادداشت محسن آزرم بر سه فیلم سرخپوست، حمال طلا و روزهای نارنجی
سعید آقاخانی در صحنه ای از فیلم حمال طلا

حمال طلا

فیلم‌هایی شبیه «حمال طلا» را معمولاً در سینمای ایران نمی‌سازند؛ چون این فیلم‌ها با این‌که ظاهری کاملاً اجتماعی دارند و قرار است (به‌قول منتقدان قدیم‌تر) دغدغه‌های مردمان جامعه‌ای رو به ویرانی را نشان دهند، اما دقیقاً با آن فیلم‌ها یکی نیستند و آن جنبه‌های تیره‌وتار و (باز به‌قول منتقدانی دیگر) سیاهی که جامعه را بدتر از آن‌چه هست نشان می‌دهند، به شیوه‌ای دیگر روی پرده می‌آیند. «حمال طلا» بیش از هر چیز داستان آدمی است که وقتی می‌بیند در جامعه‌ای زندگی می‌کند که مال‌باخته را بیش از دزد زیر سئوال می‌برند و از بی‌دست‌وپایی و بی‌کفایتی‌اش حرف می‌زنند، به این نتیجه می‌رسد که برای زنده ماندن و موفق شدن در این جامعه باید زرنگ بود و احتمالاً کلاه‌برداری‌های کوچک هم کرد؛ یا درست‌تر این‌که مغز اقتصادی و شمّ اقتصادی و هر چیز اقتصادی داشت و مراقب بود که آدم‌ها چه می‌کنند. درعین‌حال نکته‌ی جذاب فیلم مناسبات رضا، یعنی همین مال‌باخته‌ی بی‌دست‌وپای سابق و دوست نزدیکش لویی است که نقشه‌ای برای پول‌دار شدن می‌کشد و قرار می‌شود بروند سروقت خالی کردن چاه فاضلاب یک کارگاه طلاسازی و امیدوارند از این چاه خلا کلّی طلا بیرون بکشند و یک‌شبه پولدار شوند، که البته در ادامه‌ی کار مسیر پول‌دار شدن‌شان تغییر می‌کند. مشکل اصلی «حمال طلا» پایانی است که نمی‌دانیم واقعاً خواسته‌ی فیلم‌ساز بوده یا پایانی اجباری. این پایانی نیست که ربط چندانی به چنین فیلمی داشته باشد.

سرخ‌پوست

«ملبورنِ» نیما جاویدی البته فیلم بدی نبود، اما مثل خیلی از فیلم‌های چندسال پیش بنا را بر این گذاشته بود که در چارچوب یک آپارتمان با شخصیت‌هایی از طبقه‌ی متوسط بگذرد. داستان دروغ و پنهان‌کاری و ترس از گفتن حقیقت نقطه‌ی مرکزی آن فیلم بود. «سرخ‌پوست» هیچ‌کدام این‌ها را ندارد و در عوض داستانی را دست‌مایه‌ی کارش کرده که قرار است رستگاری آدمی را به ما نشان دهد؛ یک نظامی سرسخت و کارکشته و حرفه‌ای که به هیچ‌چیزی جز امنیت، قانون و موقعیت خود فکر نمی‌کند و درست در روزی که قرار است ترفیع بگیرد و منصب بالاتری را به او بسپارند، گرفتار موقعیتی عجیب می‌شود. سؤال این است که چه چیزی می‌تواند آدمی را که فقط به خودش فکر می‌کند تغییر دهد؟ مسأله‌ی فیلم ظاهراً همین است که هر کسی، حتا این نظامی سرسخت و آداب‌دان هم، ممکن است روزی از روزها دیگر آن «ژاور» بدخلقی نباشد که جز خودش به کسی دیگر فکر نکند. آخرین جمله‌ی مشهورترین کمدی بیلی وایلدر را به یاد دارید؟ «هیچ‌کس کامل نیست.»

 

منبع:روزنامه سازندگی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا