یادداشت پرویز جاهد بر فیلم ” مغزهای کوچک زنگ زده ” ساخته هومن سیدی
خشونت و بی رحمی ناشی از فقر به ویژه سقوط کودکان در گرداب فقر و خشونت، تم اصلی مغزهای کوچک زنگ زده است. اگرچه فضای خشن فیلم، یادآور دارودسته های نیویورکی اسکورسیزی و عشق سگی ایناریتو است و مثل این فیلم ها نفس گیر و پرهیجان است اما به اندازه آنها خشن و تکان دهنده نیست و در مقایسه با آنها فیلم نرم تر و متعادل تری است. ما حتی در صحنه خفه کردن خواهر به وسیله برادران غیرتی هم غافلگیر نمی شویم چون اجرای خشن تر و تکان دهنده ترش را قبلا در خانه پدری کیانوش عیاری دیده ایم. دوربین سیدی همانند دوربین میرلس در شهر خدا، همراه با شاهین و برادرانش در زاغه ها و محیط فقرزده و جرم خیز اطراف تهران می چرخد و ناظر خشونت ها و درگیری های آنها با دارو دسته مخالفان و ماموران پلیس است. صحنه کشتن مرغ به وسیله شاهین نیز یادآور سکانس شروع فیلم شهر خدا و تعقیب و گریز مرغ از دست کودکان تبهکار است.
سیدی به جای تکیه بر توزیع مواد مخدر و درگیری تهبکاران و پلیس، همانند ابد و یک روز، بخش مهمی از زمان فیلم را صرف ماجرای خواستگاری شهرو، خواهر آرایشگر شکور و فیلم پخش شده از او و انتقام جویی بی رحمانه برادران غیرتی اش می کند. شاهین بر خلاف برادرانش یعنی شکور و شهروز، ذاتا انسان دلرحمی است. با اینکه در دل خشونت زندگی می کند اما در توسل به خشونت محتاط است. او همانند راکت، شخصیت اصلی شهر خدا، دلش به حال قربانیان می سوزد. وقتی شهروز می خواهد خواهرش را خفه کند او سرش را زیر پتو می کند تا این صحنه دردناک را نبیند یا وقتی شکور از او می خواهد که برای انتقام از بچه ای که به برادرش شهروز چاقو زده گوشش اش را ببرد، او از این کار امتناع می کند. شکور و مادرش (با بازی لادن ژاوه وند که خود سال ها معتاد بوده) او را به همین خاطر سرزنش کرده و دلرحمی اش را به حساب ترسو بودنش می گذارند. او از وضعیت کودکانی که شکور و همدستش برای فروش در آغل گوسفندان نگهداری می کنند برآشفته شده و دلش به درد می آید. چرا که او خود کودکی سرراهی است که شکور او را بزرگ کرده است.سکانس ملاقات شاهین و شکور در زندان از بهترین سکانس های فیلم است. سکانسی که با ریتمی آرام شروع می شود و با افشای حقایق و تغییر تدریجی لحن برادران، به تدریج اوج می گیرد و تندتر می شود. شکور با اعتراف به حقیقتی تلخ در مورد گذشته شاهین، زهرش را به او می ریزد و شاهین نیز متقابلا با دادن خبر مرگ مادر شکور، زخم عمیقی به او وارد می کند. بازی نوید محمدزاده و فرهاد اصلانی در این صحنه، عالی و دیدنی است.
مغزهای زنگ زده، علاوه بر ساختار دراماتیک محکم اش، از لحاظ بصری نیز زنده و خلاق است. رنگ های گرم فیلم همانند شهر خدا، در تضاد با زندگی سیاه و نکبتی شخصیت های اصلی آن است. به نظر می رسد مواد مخدر، فقر و خشونت، و قانون ستیزی سرنوشتی را برای شاهین و برادرانش رقم زده که هیچکدام از آنها را از آن گریزی نیست هرچند شاهین، بعد از کشف حقیقت در مورد گذشته اش، تصمیم می گیرد خود را از این وضعیت دوزخی و نکبت بار خلاص کرده و رستگار شود.
اما سوالی که برایم مطرح است این است که چرا شکور با اینکه کارگاه تولید و بسته بندی مواد مخدر و این همه آدم و اسلحه دارد، مرفه نیست و در میان فقر و نکبت زندگی می کند؟
نوشته :پرویز جاهد