۱۰ فیلم پیشنهادی پلیسی جنایی از سینمای فرانسه
سایت خبری تحلیلی فیلمروز :سینمای فرانسه اگر چه زرق و برق هالیوود را ندارد اما همواره در زمینه نوآوری طلایه دار بوده و می توان آن را بعد از هالیوود در رتبه دوم بهترین صنعت سینمایی جهان قرار داد. اگر چه فیلم های قابل توجه زیادی در ژانرهای متفاوت در طی سال های گذشته در فرانسه ساخته شده است اما ژانر جنایی سینمای فرانسه را می توان جذاب ترین ژانر جنایی در جهان دانست که همواره در این عرصه حرف اول را زده است.
ژانر جنایی فرانسه شامل فیلم های تریلر-جنایی و فیلم های نوآر است که برای اولین بار در دهه ۱۹۴۰ به مخاطبان عرضه شد. در آن دوران معرفی سبک جنایی نوآر باعث به چالش کشیدن هالیوود شد که قدرت اصلی در زمینه تولید فیلم های جنایی را در دست داشته و بخش زیادی از تولیدات سینمایی به این ژانر اختصاص داشت.
این ژانر که در سینمای فرانسه با نام ژانر پلیسی (policier) شناخته می شود با فیلم های گانگستری ژان پیر ملویل و دنیای نوآر هنری جورجس کلوزو باعث شد که سبک فیلم های کلاسیک نوآر فرانسه تحت تاثیر قرار گرفته و موج جدیدی از فیلم های پلیسی ساخته شوند. در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با بهترین فیلم های جنایی و یا به عبارتی فیلم های پلیسی سینمای فرانسه آشنا کنیم که هیچ کس در شاهکار بودن آن ها تردید ندارد.
۱۰- سامورایی (۱۹۶۷)
در فیلم جنایی و پلیسی «سامورایی» (Le Samourai)، در آپارتمانی تاریک در پاریس که با دیوارهای سفید احاطه شده و تهی بودن در آن موج می زند، هرمان ملویل تصویری سمبلیک از یک قاتل کاملاً حرفه ای ارائه می دهد. شخصیت جف کاستلو از طریق نگاه خیره زیبا، بی احساس و بی صدای آلن دلون که قدرت خاصی دارد، اصول اخلاقی گذشته و بی اخلاقی نهیلیستی عصر حاضر را تشریح می کند.
جف که انگار در درون یک جسم بی وزن و رها از مفاهیم زمان و نیازهای شخصی حبس شده، سامورایی مصمم و انزواطلب فیلم است. او چنان سرد و شق و رق است که به یک ماشین برنامه ریزی شده مرگبار می ماند. تمامی روزهای هفته وی برای کشتن اهداف و سپس رفتن به سراغ هدف بعدی برنامه ریزی می کند، بدون هیچ سوال، سروصدا یا احساساتی شدنی. چنین سبکی از زندگی هیچ فضای آزاد برای تفکر عمیق و رسیدن به آرامش عاطفی باقی نمی گذارد.
آلن دلون در یکی از بهترین بازی هایش، شخصیت بی احساس و خونسرد کاستلو را با مهارتی مثال زدنی به تصویر می کشد. وی از طریق شخصیت خود هم دنیایی تراژیک مربوط به شخصیت کاستلو را به روی پرده می برد و هم انعکاسی جذاب از دنیایی که در جنایت و شتابی بی رحمانه و بدون احساسات غوطه ور شده را ارائه می دهد.
قلب جف کاستلو در پشت میله های نفوذ ناپذیر زندگی غیرعادلانه اش زندانی شده و این حس با استفاده از پرنده کوچکی که در خانه اجاره ایش وجود دارد به مخاطب القا می شود. فیلم جنایی یا پلیسی «سامورایی» با توجه به تصویری که از یک قاتل بی احساس ارائه می دهد یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست.
۹- به هیچ کس نگو (۲۰۰۶)
فیلم پلیسی و تریلر «به هیچ کس نگو» (Tell No One) به کارگردانی گیوم کَنه مخاطب را با افکار رازآلود و اتفاقات مرموز خود به دنیای جرم و جنایت برده و هر آنچه که از یک فیلم رازآلود انتظار داشته باشید را برآورده می سازد، درست مانند پازل یا چیستانی مشکل که باید حل شود.
داستان فیلم بر روی ذهن مشوش شخصیت اصلی داستان که در زندگی گذشته اش غرق شده تمرکز دارد. مخاطب در دورانی که فاصله بین گذشته شاد و زمان حاضر غمگین شخصیت الکساندر است با او آشنا می شود. او و همسرش که از دیرباز عاشق یکدیگر بوده اند در حال شنا کردن در دریاچه هستند و این آخرین روز خوشحالی و شادی شخصیت الکساندر است.
در حالی که الکساندر به دلیلی رازآلود در ساحل بیهوش شده، همسرش کشته می شود. چند سال بعد پرونده مربوط به قتل همسر او بار دیگر باز شده و الکساندر مظنون اصلی انگاشته می شود. داستان فیلم سرنوشت الکساندر که بسیار درمانده و تنها شده را پیگیری می کند که سعی در اثبات بیگناهی خود دارد. پلیس در تعقیب اوست و او هیچ راهی جز فرار کردن ندارد.
دوربین به شیوه ای خارق العاده در مسیر این فرار نفسگیر برای رسیدن به آزادی، الکساندر را تعقیب می کند. فیلم جنایی پلیسی «به هیچ کس نگو» ما را به یاد فیلم های هیچکاک می اندازد. داستان آن شامل شخصیت های فراوان و پیچش های داستانی متعدد است و در نهایت متوجه می شوید که در عمق داستان فیلم فرو رفته اید و شخصیت اصلی را در تمام این مدت در فرارش همراهی کرده اید.
۸- ریفیفی (۱۹۵۵)
در طول دهه ۱۹۵۰، ژول داسن برخی از پارامترهای اخلاقی و روانشناسی که در رمان «جنایت و مکافات» داستایوفسکی را در فیلم جنای نوآر و کلاسیک خود با عنوان «ریفیفی» یا بهتر بگوییم «ریفیفی در میان مردان» (Rififi) پیاده سازی کرد.این فیلم پلیسی که در خیابان های فرانسه فیلم برداری شده، از نگاه داسن، داستان ۴ خلافکار که سه نفرشان دوست و نفر چهارم تنها همدست آن هاست به تصویر کشیده می شود.
آن ها قصد انجام یک سرقت پیچیده و بسیار متهورانه را دارند که بخش اعظم فیلم به نقشه کشیدن های این ۴ نفر برای سرقتشان اختصاص دارد. همه آن ها اصالتی ایتالیایی دارند چنانکه انگار زندگی آن ها از قبل با باندهای مافیایی مرتبط بوده است. نقشه آن ها بی نقص است اما غیراجرایی و فانتزی به نظر می رسد.
دون ژوان سزار، مردی که با این نقشه ها آشنایی کامل دارد، شخصی است که هم مغز متفکر این عملیات و هم کسی است که پایان فاجعه بار داستان را رقم می زند. وی همواره در حال تغییر چهره از یک دزد باهوش به یک عروسک بی دفاع و برعکس است. ۳ نفر دیگر نیز در طول سیر داستان کاملاً به مخاطب شناسانده می شوند و در پایان ماجرا مخاطب با ویژگی های واقعی شخصیت هر کدام از آن ها آشناست.
اجرای نقشه سرقت اوج زیبایی داستان فیلم است که انعکاسی زیبا و خیره کننده از اتفاقات و احساسات ماسبق را ارائه می دهد. همانند «جنایت و مکافات»، عمل مجرمانه در خدمت هدفی مقدس به تصویر کشیده می شود و این کار با دقت و شمول کاملی انجام می گیرد. سناریو و سبک روایی این فیلم الهام بخش بسیاری از فیلمسازان مدرن هالیوود در ساخت فیلم های جنایی و پلیسی با رویکردهایی متفاوت شده است.
۷- نفرت (۱۹۹۵)
فیلم جنایی پلیسی «نفرت» (La Haine) که به صورت سیاه و سفید فیلم برداری شده هیچ ارتباطی به زیبایی های سابق پاریس ندارد. داستان این فیلم در خیابان های شهر می گذرد و زندگی شخصیت هایی که از جامعه دور افتاده و به حاشیه رانده شده اند را به تصویر می کشد.
بهترین اثر متیو کاسوویتز داستان یک روز از زندگی سه مرد جوان در حوالی پاریس را روایت می کند که هر یک از نژاد متفاوتی هستند. در حالی که شهر در آشوب و تنش به سر می برد این سه جوان که یکی عرب، یکی یهودی و دیگری یک سیاهپوست آفریقایی تبار است در حاشیه صنعتی شهر بی هدف پرسه می زنند. لوکیشن های فیلم انعکاسی از روابط اجتماعی ناپایدار و سست شخصیت های فیلم است که آن ها را دچار مشکل کرده است.
این سه مرد جوان برای کسی دردسر درست نمی کنند و هیچ تمایل آشکاری به جرم و جنایت ندارند. تنها مشکل آن ها این است که با دنیای پیچیده اطرافشان بیگانه اند و به همین دلیل باید در سکوت طرد شوند. این یک روز، تصویری کامل از تمام زندگی این بیگانگان با اجتماع را نشان می دهد، کسانی که مقدر شده تا پایان عمر با زندگی بیگانه باشند.
این یک روز داستان خلاصه ای از نفرت است اما نه نفرت این سپرهای بلای نادیده گرفته شده نسبت به محیط خصمانه اطرافشان، بلکه نفرت جوامع انعطاف ناپذیر امروزی نسبت به کسانی که تنها به دنبال جا دادن خود در این جوامع هستند. علیرغم دنیای چند فرهنگی جهان مدرن، گاهی اوقات پذیرش و الحاق به بدنه جامعه غیرممکن به نظر می رسد.
۶- به پیانیست شلیک کن (۱۹۶۰)
دومین فیلم فرانسوا تروفو با عنوان “به پیانیست شلیک کن ” (Shoot the Piano Player) به خوبی در اذهان مانده و با بررسی دقیق آن به جنبه های مضحک و پرتناقض زندگی پی می بریم. این فیلم داستان نوازنده پیانویی را روایت می کند که گذشته و آینده او با فراز و فرودهایی ناشی از تصمیمات شخصی و سرنوشت همراه شده است.
چارلی در زمان حال یک نوازنده پیانو ساده و متواضع در یک کافه است. برادرش، چیکو، که از دست گروهی گانگستر فرار کرده از او درخواست می کند که مدتی را نزد او بماند و این موضوع زندگی آرام و بدور از دردسر چارلی را دگرگون می سازد.
بدین ترتیب چارلی نیز به هدف گروه گانگسترها تبدیل می شود که این موضوع به وضوح اصول زندگی شخصی او را تحت تاثیر قرار می دهد. در نهایت چارلی در برابر معشوقه اش به گذشته دردناک و البته پرافتخار خود اعتراف می کند. در یک سبک مبهم رمان گونه، این شاهکار کلاسیک تروفو به سیر شکننده و متغیر زندگی می پردازد.
در این بازی که گاهی همه چیز واضح نشان داده می شود و گاه معنی و هدف در لفافه القا می گردد، قهرمان داستان به یک عروسک در مرکز سیبل هدفگیری شبیه است و آنچه که قبل از تیراندازی به او برایش رخ داده بسیار دردناک تر و گزنده تر از لحظه ای است که بالاخره وی مورد هدف قرار می گیرد.
۵- ضربان قلب من متوقف شده است (۲۰۰۵)
در روح یک جوان همیشه قدرت و اشتیاق موج می زند که میل به پیشرفت داشته و می تواند در مسیرهای متفاوتی قدم بگذارد. در طرف دیگر همیشه چیزهایی وجود دارند که که می خواهیم یا نیاز داریم آن ها را انجام دهیم اما مسیر زندگی ما آنچنان مناسب پیش نمی رود که ما را به آن ها برساند.
توماس، مردی که در فیلم جنایی-درام ژاک ادویار در سال ۲۰۰۵ با عنوان «ضربان قلب من متوقف شده است» (The Beat That My Heart Skipped) چنین مسیر بی ثمری را در زندگی اش می پیماید.
او نماد یک انسان بی مصرف و شبه پارازیت است که با بی رحمی تمام مستاجران را از خانه هایشان بیرون می اندازد تا بتواند در شغلش در حوزه املاک موفق عمل کرده باشد. این یک شغل خانوادگی است که از طرف پدر بی عاطفه اش به او رسیده است. کار سخت و از لحاظ روحی ویرانگر روزمره اش تمام انرژی او را می گیرد و دست های طمع ورز درونش که هنوز به خواسته هایشان نرسیده اند را آشکار می سازد.
توماس همواره بی قرار بوده و آماده است تا هر آنچه که همزمان شغلش مطالبه می کند و قلبش آن را تقبیح می کند را ارائه دهد. تنش وجودی درون شخصیت توماس با مادرش مقایسه می شود، مادری که یک پیانیست موفق بوده و توماس قلباً می خواهد پا جای پای مادر خود بگذارد.
اما به جای رسیدن به این هدف، توماس مجبور می شود که پای در مسیر خشونت بی حد و حصر گذاشته و بدین ترتیب او رفته رفته و در طی تجربیاتی شکنجه وار به درون یک کالبد روان رنجور که به سختی برای روح او مناسب است فرو می رود.
شاید داستان او کلیشه ای به نظر برسد اما توماس یک شخصیت بسیار متمایز و مشخص دارد و فیلم چیزی فراتر و بهتر از روانشناسی یک مرد خوب گرفتار شده در شرایط ناخوشایند زندگی خود دارد.
۴- آپارتمان (۱۹۴۷)
فیلم نوآر بسیار تاثیرگذار و بی نقص هنری ژرژ کلوزو با عنوان «آپارتمان» (Quai des Orfèvres) یکی از بی نقص ترین آثار سینمایی فرانسه پس از پایان جنگ جهانی دوم است. این فیلم که انسان را به یاد اکسپرسیونیزم آلمانی می اندازد با شیوه فیلم برداری خارق العاده ساخته شده که فیلم های فرانسوی و آمریکایی بعد از خود را به شدت تحت تاثیر قرار داد.
به دلیل سبک فیلم برداری و لوکیشن های منحصر بفرد داستان که خود مانند شخصیت های داستان حرفی برای گفتن دارند، می توان این فیلم را یکی از بهترین فیلم های راآلود تاریخ سینما دانست.
مائوریس مارتینیو یک پیانیست متمول است که با یک بازیگر جاه طلب از طبقه اجتماعی پایین تر ازدواج کرده است، زنی که در فیلم با لقب «جنی لامور»شناخته می شود. مائوریس مردی خودخواه و بسیار تملگ گراست در حالی که همسرش زنی بسیار مغرور و تازه به دوران رسیده به نظر می رسد.
وقتی که یک تاجر پیر با ارائه پیشنهاد بازی در یک فیلم قصد اغوا کردن جنی را دارد، جنی پیشنهاد او را می پذیرد. همسر او که از ماجرا مطلع شده سعی در شکست دادن رقیب خود دارد اما قبل از این که بتواند حرکتی انجام دهد، تاجر پیر کشته می شود.
این فیلم بیش از یک مرکز ثقل دارد و با داستان پیچیده و همیشه در حال غافلگیر کردنش، شخصیت هایی چند بعدی و چند لایه و بن مایه های اگزیستانسیالیستی به یکی از بهترین فیلم های ژانر پلیسی جنایی تبدیل شده است. بهتر از همه اما سبک گیرا و واقع گرایانه ای است که در فیلم نسبت به روایت دیدگاه طبقه مرفه و ثروتمند آن زمان در پیش گرفته می شود.
اگر چه سبک فیلمبرداری فیلم بیش از پیش مخاطب را درگیر داستان می سازد اما بنیان اخلاقی و رفتاری هدف گرفته شده در فیلم که بسیار پیچیده تر و عمیق تر از ظاهر ماجراست را باید نقطه قوت اصلی فیلم پلیسی جنایی «آپارتمان» دانست.
۳- دسته جداگانه (۱۹۶۴)
او در مورد عشق و الهام بخشی سخن گفته است، در مورد بیگانگی، تنهایی و جدا افتادن. او حتی در مورد دشمنی های وجودی لایه های عمیق و مبهم فلسفه نیز سخن گفته است. اما بدون شک هیچ کسی نتوانسته مانند ژان لوک گدار قلب یک خلافکار و جانی را به خوبی و زیبایی به نمایش بگذارد. برای ژان لوک گدار قاتل و قربانی معنایی ندارد زیرا این دو کیفیت همواره در یک جسم و ذهن متبلور می شوند.
گدار در فیلم پلیسی جنایی بی نقص خود با نام «دسته جداگانه» (Band of Outsiders) در سال ۱۹۶۴ به ترکیب عناصر زیبایی شناختی همیشه پیروز سینمای کلاسیک با یک پروژه روانشناسانه از شخصیت های معمولی می پردازد و اجازه می دهد که تمامی حساسیت ها، نقطه ضعف ها، خطاها و زیبایی های خام انسانی شخصیت ها در پوششی غم انگیز در برابر چشمان مخاطب به نمایش درآید.
شخصیت های او در این فیلم آن دلفریبی مالیخولیایی شخصیت زان پل بلموندو در «از نفس افتاده» یا آنا کارینا در «گذران زندگی» را ندارند بلکه جذابیت آن ها به شیرینی دست و پا چلفتانه گروهی نوجوان شباهت دارد. دو مرد جوان که به خودآگاهی نسبی رسیده اند، تحت تاثیر فیلم های گانگستری آمریکایی، پس از ملاقات با یک زن نابالغ و خام تصمیم به سرقت از آپارتمان محل سکونت او می گیرند.
این ظاهر ماجرای فیلم است که در آن این سه شخصیت جوان جولان می دهند اما در بطن داستان با نیازهای روانی و تردیدهای شخصیتی آن ها روبرو می شویم. به جای تمرکز کردن بر اجرای عمل جنایتکارانه خود، آن ها همان کاری را می کنند که عدم بلوغ جوانی به آن ها تحمیل می کند.
۲- بورسالینو (۱۹۷۰)
فیلم پلیسی جنایی «بورسالینو» (Borsalino) به کارگردانی ژاک دری، یک فیملساز فرانسوی که به خاطر فیلم های جنایی و تریلر خود در دهه های ۱۹۶۰و ۷۰ به شهرت رسید، یک فیلم گانگستری به تمام معناست. آلن دلون و ژان پل بلموندو دو شخصیت اصلی و جنایتکار فیلم را بازی می کنند و بدین ترتیب شانس شکست داستان و عدم موفقیت فیلم در گیشه با حضور این دو ستاره به صفر رسید. در کنار هم قرار گرفتن این دو بازیگر باعث تولید تصویری گذشته گرایانه شد که برای عاشقان این ژانر بسیار جذاب و نوستالژیک بود.
در دهه ۱۹۳۰ در شهر مارسی، فرانسوا کاپلا و روچ سیفردی دو مرد جوان هستند که برای قدرت و شهرت تلاش می کنند. علیرغم اختلافات مشهود در ابتدای داستان، این دو تصمیم می گیرند که شریک و دوست هم باشند تا در دنیای جرم و جنایت به قدرت اصلی شهر تبدیل شوند.
مشارکت این دو خیلی زود با موفقیت همراه است و آن ها خیلی زود پله های ترقی در سازمان مافیایی منطقه ای را طی می کنند. اما به محض وارد شدن به دنیای پر از خشونت و خونریزی مافیا، این دو در می یابند که دیگر راه فراری ندارند.
جدای از تعریف یک شرایط زمانی و مکانی معتبر برای چنین داستان و محتوایی، فیلم پلیسی جنایی «بورسالینو» چیزی بسیار فراتر از یک فیلم جنایی با بازی بهترین ستارگان سینمای فرانسه است. این فیلم داستانی جذاب و تاثیر گذار از چهره واقعی دنیای جرم و جنایت است که با ماهیت اعتیاد و قمار شباهت زیادی دارد.
در ابتدا پیروزی های آسانی بدست می آید اما بعد از آن است که نوبت به ریسک های خطرناک و کابوس گونه می رسد، شما را به رشته مسموم کننده قدرت گره می زند و در نهایت شما را تماماً در خود می بلعد.
۱- آسانسوری به سوی اعدام (۱۹۵۸)
فرانسه سال ۱۹۵۸ است و کارگردانی جوانی ۲۶ ساله به نام لویی مال اولین فیلم خود را می سازد. این فیلم پلیسی جنایی «آسانسوری به سوی اعدام» (Elevator to the Gallows) نام دارد که در حال حاضر منتقدان سینما آن را سنگ بنای آغاز موج نو سینمای فرانسه می دانند، پیش از آن که ژال لوک گدار و فرانسوا تروفو دست به ساخت شاهکارهای خود بزنند. به هر ترتیب اما کشیدن خطی مشخصی بین ژانرهای سینمایی بسیار پیچیده و البته بی فایده است.
فیلم پلیسی «آسانسوری به سوی دار اعدام» یکی از بهترین فیلم های نوآر فرانسوی است که الهام بخش بسیاری از کارگردانان مطرح سینما در فرانسه و خارج از آن شد. هیچ کسی غیر از جین موریو نمی توانست نقش اصلی فیلم را بازی کند. چهره او زیبایی، سودا زدگی و چشمان سیاه زنی را دارد که به خاطر عشق دست به هر کاری می زند.
مردی که او را شیفته خود کرده قصد دارد شوهر ثروتمندی را به قتل برساند و همسر و ثروت هنگفت او را تصاحب کند. او باید این کار را با کشیدن نقشه ای بی نقص انجام دهد که البته موفق به این کار نمی شود. در حالی که او در طول شب در آسانسور گرفتار شده، یک نوجوان و دوستش ماشین او را به سرقت برده و در یک جنایت هولناک گرفتار می شوند.
البته او برای فرار از قتلی که توسط ربایندگان ماشینش رخ داده یک دلیل موجه دارد اما مردی که در چند طبقه بالاتر از محل گرفتار شدن او به قتل رسیده کار را برای او دشوار می سازد. در این حین موریو از غیبت مرد محبوب خود شگفت زده شده و به این نتیجه می رسد که عشق جدید زندگی اش او را ترک کرده است.
لویی مال، در یکی از سکانس های بی نظیر تاریخ سینما، پیاده روی موریو در خیابان را به تصویر می کشد که دیوانگی زن داستان را به شیوه ای باورپذیر به بیننده القا می کند.او با اتفاقات مرگبار داستان کمترین ارتباط را دارد اما از لحاظ روانی و عاطفی بیش از هر شخصیت دیگری عواقب این اتفاقات را متحمل می شود. افکار تراژیک و عواقب آن ها تمامی شخصیت های فیلم را درگیر خود می سازد.
منبع: وبسایت روزیاتو