نقد سریال ” مک مافیا ” / دنیایی پر از بی اعتمادی و خشونت
دنیایی پر از بی اعتمادی و خشونت
سایت تحلیلی خبری فیلمروز : الکس پسر خانواده ای روسی است که در لندن زندگی می کند. پدر او تاجری تبعیدی است. الکس زندگی مستقلی برای خودش دست و پا کرده اما گذشته خانواده اش دست از سرش بر نمی دارد و پایش را به ماجراهایی پر تنش و خشونت بار می کشاند.
طراحان: حسین امینی، جیمز واتکینز (بر اساس کتاب مک مافیا: سفری به جنایات سازمان یافته بین المللی، نوشته میشا گلنی)
کارگردان: جیمز واتکینز
بازیگران: جیمز تورتون، دیوید استراتن، جولیت ریلانس، مراب نینیدزه، الکسی سربریاکوف، ماریا شوکشینا
محصول: شبکه بی بی سی وان یک فصل، هشت قسمت
اول ژانویه سال ۲۰۱۸ وقتی اولین قسمت از سریال «مک مافیا» پخش شد شاید هیچ کس فکر نمی کرد دنیای تیره و تار ترسیم شده در آن چند ماه بعد تا این حد به اتفاقات واقعی گره بخورد. ترور مروز سرگئی اسکریپال و دخترش در لندن و راه افتادن جنجالی بین المللی گرچه به یک بحران سیاسی گسترده تبدیل شد، از ماجرایی کلید خورد که یکی از خطوط اصلی داستانی «مک مافیا» را به یادمان می آورد. به خصوص حضور مطرودان نظام سیاسی روسیه در بریتانیا و خط و نشان کشیدن ها و زدوبندهای پشت پرده ای که هر کدام شان دو، سه دهه پیش می توانستند سوژه یکی از فیلم های مجموعه جیمزباند باشند.
بخش جذاب ماجرای ترور اسکریپال برای یک ناظر بی اعتنا به حواشی سیاسی و دل بسته جهان داستانی فیلم ها و متن های ادبی، نحوه برنامه ریزی برای ترور، تصمیم گیری برای شیوه انجام آن و شکل به سرانجام رساندنش و تاثیرش بر آدم ها و اطرافیان عاملان و قربانیان حادثه است و سریال هشت قسمتی شبکه بی بی سی دقیقا درباره این جور ماجراهاست.
درباره این که پسر ارشد یک خانواده تبعیدی روس در حالی که می خواهد به میراث نه چندان خوشنام خانواده اش پشت کند، خواسته یا ناخواسته قدم به مسیری پیچیده و بی بازگشت می گذارد و چیزهایی را به چشم می بیند که اصلا انتظارشان را ندارد. از آدمکشی بگیرید تا قاچاق دختران و مهم تر از همه زد و بندهای مالی عجیب و غریب و پولشویی های گسترده برای سرپوش گذاشتن بر تخلفات اقتصادی و سیاسی. الکس گادمن (جیمز نورتون) در «مک مافیا» یک ماهی بی آزار است که روند قصه، او را در آکواریومی پر از کوسه قرار می دهد. آکواریومی که در آن چاره ای نداری جز این که قربانی باشی یا قاتل.
زیر آسمان همیشه ابری لندن که حسین امینی و جیمز واتکینز قصه «مک مافیا» را در آن شروع می کنند زندگی آرامی برای خانواده گادمن جریان دارد. ثروت بادآورده شان آنها را به مهاجرهایی متمول تبدیل کرده که با خیال راحت خرج می کنند و در مهمانی های پر زرق و برق حاضر می شوند اما امینی و واتکینز قصه را جوری چیده اند که ابرهای خوش بینی ناگهان کنار بروند و سایه شوم اتفاقاتی ناگوار بر سر گادمن ها آوار شود. قصه آنها از این نظر یک فرمول تثبیت شده تبعیت می کند؛ فرمول قراردادی آدم های معمولی در موقعیت های پرتنش و استرس زا برای نجات جان خود یا اطرافیان فرمول امتحان پس داده ای که علاوه بر نمونه های کلاسیکی مثل «پدرخوانده» در سال های اخیر هم در مجموعه سینمایی پرطرفدار «ربوده شده» (Taken) امتحان شده و هم در سریال تماشایی «مدیر شیفت شب».
«مک مافیا» از مقایسه شدن با این آثار به خصوص «مدیر شیفت شب» گریزی ندارد و شاید همین نکته در شروع سریال عده ای از مخاطبان را سرخورده کند. الکس گادمن مثل جاناتان پاین (تام هیدلستون) در «مدیر شیفت شب» به عنوان یک انگلیسی خوش پوش پایش به گروه های تبهکاری باز می شود و از این کشور به آن کشور سفر می کند و با چند کلیک اتفاقاتی بزرگ را رقم می زند. الکس هم مثل جاناتان در ابتدا گیج و گنگ است و بعد از این که خودش را در موقعیت جدید پیدا می کند موتور درام داغ می شود و جذابیت سریال بالا می رود.
اما «مک مافیا» اصراری ندارد قواعد ژانری را که به آن متعهد شده زیر پا بگذارد و اتفاقا با وفاداری کامل اجرای آن را کنار هم قرار می دهد. از یک سو سعی می کند قربانی های همدلی برانگیزی به قصه اضافه کند و از سوی دیگر بدمن های ملموسی در گوشه و کنار داستان قرار می دهد و مهمتر این که هشت اپزود فضل اول خود را با ماجراهای پی در پی و بحران های ویرانگر همراه می کند تا ضرباهنگ قصه پرشتاب باقی بماند و حوصله مخاطب سر نرود. این دقیقا همان چیزی است که «مک مافیا» قصد داشته به آن تبدیل شود تا بدون اصرار در خلق شگفتی یک سریال منطبق بر قواعد ژانر و انتظارات مخاطب روی آنتن برود.
میشا گلنی که کتاب افشاگرانه اش منبع اقتباس «مک مافیا» شده، سال ها خبرنگار شبکه بی بی سی در امور اروپای مرکزی بوده و گزارش هایش درباره وقایع یوگسلاوی در دنیای رسانه مخاطب زیادی داشته. روایت های مستند او از دل ساعت ها مصاحبه با اعضای اصلی و فرعی گروه های مافیایی بیرون آمده و با جزئیات جذابی درباره فعالیت های طاهری و زیرزمینی این گروه ها همراه شده است. مثلا درباره سازوکار جدیدی که این گروه ها متفاوت با اسلاف خود طراحی کرده اند تا بتوانند در دنیای جدید همچنان به حیات ادامه دهند و به سود برسند. عنوان کنجکاوی برانگیز کتاب و سریال هم با اشاره به خلافکاران چچنی انتخاب شده که ترس و وحشت مورد نظرشان را مثل یک کالای پرطرفدار در سراسر اروپا تبلیغ می کنند
و بدشان نمی آید مثل مک دونالد یک برند به حساب بیایند؛ یک برند تبهکاری شناخته شده. این منبع اقتباس پر جزئیات به سریال کمک کرده قصه اش را تا حد ممکن به اتفاقات و وقایع روز نزدیک کند و از ماجراهایی پرده بردارد که باورشان گاهی سخت است و به گفته نویسنده کتاب، فقط بخشی از واقعیت ماجرا هستند. این بستر تراماتیک به تیمی حرفه ای نیاز داشته که بتوانند تولیدی حرفه ای برای «مک مافیا» رقم بزنند. علاوه بر جیمز نورتون که این روزها در انگلستان خیلی پرطرفدار است و گفته می شود قرار است جیمز باند آینده باشد، استفاده از بازیگران مشهور روس در نقش های کلیدی کمک زیادی به باورپذیری داستان کرده.
به خصوص الکس سربریاکوف و ماریا شوکشینا که چهره اولی یادآور فیلم های زویا گینتسف است و دومی هم با لقب مریل استریپ سینمای روسیه از ستاره های پرطرفدار کشور خودش است. سازندگان سریال حواس شان بوده با هوشمندی این امکانات را با استانداردهای معمولا قابل قبول سریال های شبکه بی بی سی جوری تلفیق کنند که نتیجه برای فصل اول قانع کننده به نظر برسد و مخاطب را چشم انتظار فصل دوم احتمالی نگه دارد. هر چند تا همین جا هم توانسته اند یکی از جذاب ترین سریال های سال ۲۰۱۸ را روی آنتن بفرستند و مخاطبان قابل توجهی به دست بیاورند. مخاطبانی که شاید با تماشای «مک مافیا» غافلگیر نشوند، اما قطعا سرگرم می شوند.
منبع : همشهری ۲۴