فیلمروز : ترنس سکچوال، ترنس ژندر و دوجنسه، این ها واژگانی هستند که گاه و بی گاه درباره آن ها می شنویم. ولی اگر یکی از آن ها از نزدیکانمان نباشند، احتمالا اطلاعات زیادی درباره ان ها و وضعیت زندگی شان و دغدغه هایی که دارند، نداریم. ساناز بیان در نمایش «آبی مایل به صورتی» به سراغ زندگی این افراد رفته و مخاطب را با واقعیاتی تازه تر از زندگی این افراد آشنا می کند. آن چه می خوانید، چکیده ای است از گفت و گو با عوامل این نمایش که تلاش می کنند مردم با این افراد هم دل تر شوند.
به چه دلیل سراغ موضوعی رفتید که احتمالا برای دریافت مجوز اجرا مشکلاتش بیشتر از سایر موضوعات است؟
ساناز بیان: به طور کلی من خیلی تصمیم نمی گیرم سراغ چه موضوعی بروم. ما متولدین دهه ۶۰ به شدت با مفهوم مرگ به دلیل بمباران های تهران آشنا هستیم. آسمان برای ما مفهوم ناامنی داشت. هر جایی که زخم و ترامایی هست، اصولا توجه من را جلب می کند، به دلیل تجربه های زیستی که داشته ایم و جنگ را حس کردیم، همین طور مدارس و آموزش ها و نگاهی که برای ما ساختند، بسیار تاثیرگذار بود.
ساناز بیان
فکر می کنید این مسئله، دغدغه جامعه کنونی ماست؟
مسئله جنسیت و هویت جنسی مقوله مهمی به خصوص برای ماست که در جامعه ای به شدت جنسیت زده زندگی می کنیم. در این جامعه باید یک سری نقش های سنتی و کلیشه ای را بپذیریم که اگر مرد هستی، باید آبی باشی و اگر زن هستی، باید صورتی باشی. وقتی زن کاملی هستی، باید صورتی کاملی هم باشی! من با همین چیزها مشکل دارم که رنگ هایی برای جنسیت اطلاق می شود. فکر کنید چه اتفاقی برای کسانی می افتد که وسط این شرایط قرار می گیرند. خیلی وقت ها به نگاه های جنسیت زده توجه نمی کنیم و افراد را براساس آدم بودن قضاوت نمی کنیم و ملاک ما جنسیت می شود. یعنی ملاک و معیار ما بیش از اندازه به جنسیت وابسته می شود.
ما همیشه زن راننده را مسخره می کنیم! در جامعه ای که دانشجویان دختر ما بیشتر هستند، هنوز هم به تمسخر با مضمون خنگ بودن دخترها جوک می سازیم، یا زیردست جراح زن نمی رویم. این یعنی توانایی افراد را هم براساس جنسیت زیر سوال می بریم. جالب این جاست که مردها هم در این بین قربانی می شوند. این که نماد یک مرد واقعی را مردی عضلانی و هیکلی و ثروتمند می دانند و… اصلا چرا از یک مرد باید هیبت های عجیب و غریب تصور کنیم و او را وابسته به این ویژگی ها بدانیم و مردی را که جثه ریزی دارد و کنار پورشه نایستاده، مرد ندانیم! پس نگاه جنسیتی به صورت دوطرفه آسیب رسان است.
صحنه های این نمایش تا چه اندازه براساس واقعیت است؟
ساناز بیان: لحظه هایی در نمایش است که براساس واقعیت است. مادر من درگذشته برای مجله زنان گزارش هنری و اجتماعی می نوشت و گزارشی نوشت با عنوان «غریبه های عالم خلقت». به دلیل گفت و گوهای خصوصی که لازم بود برای نگارش این گزارش گرفته شود، جلساتی در خانه ما برگزار می شد و یکی از روزها که جوانی از خانه ما خارج می شد، از خواهرم اجازه گرفت که گربه ما را ناز کند و همان لحظه خواهرم فکر کرد که یک انسان تا چه حد احساس غریبی کرده که به ناز و نوازش یک موجود به طور مطلق مثبت رو آورده.
مقابل با چنین شخصیتی برای شما چه چالش هایی به همراه داشت؟
عاطفه رضوی: قبول کردن این نقش از جانب من ریسک بود. به این دلیل که کاراکترهایی که روی صحنه قرار بود ببینیم، عادی نبودند و تعداد زیادی هم نیستند. در نتیجه وقتی یک بازیگری کلاه گیس زنانه می گذارد و نقش زن را بازی می کند یا برعکس، جذابیت زیادی دارد. نقشی که من بازی کردم، ظاهرا کم چالش تر از دیگر نقش ها بود، به همین دلیل فکر می کردم ریسک زیادی دارد. هم از نظر بازیگری، هم از نظر ظاهری برای تماشاچی متفاوت به نظر می رسیدم و همین ویژگی برایم جذاب شد.
فکر می کنید مخاطب با چنین شخصیت هایی همدلی دارد؟
حس می کنم تماشاچی وقتی نمایش را می بیند، کمتر می تواند خودش را جای دیگران بگذارد و همذاتپنداری کند. حتی اگر با آن کاراکتر همراه شود، در نهایت باز هم نمی تواند واقعا او را بفهمد. اما فکر می کنم شخصیت مادر نقشی است که تماشاگر بهتر می تواند خودش را جای او بگذارد. به این دلیل که بیشتر مادر را به خودش شبیه می داند. به این دلیل که همه ما دچار این نوع قضاوت ها شده ایم، پس می توانیم جای مادر قرار بگیریم. ما بیشتر شبیه مادر هستیم تا شبیه ترنس ها.
شخصیت مادر را نباید خیلی پیچیده می کردم و حس کردم واقعا درونی بود. من وقتی می توانستم مادر را درک کنم که خیلی از درون آن بازی کنم و در اصطلاح در بازیگری خست به خرج دهم. من نقش مادر را هم دوستش دارم و هم هر شب در اجرا به من فشار می آورد. یک مادر روستایی شاید به این دلیل که کمتر خودش را می بیند، فارغ از بحث تحصیلات و سواد و… بچه و وجود بچه بیشتر از خودش برایش مهم می شود، پس نوع برخوردش متفاوت با یک مادر تحصیل کرده یا شهرنشین است.
مسیر رسیدن به نقش برای چنین شخصیتی برای شما چگونه بود؟
آناهیتا اقبال نژاد: اصولا وقتی در مورد ترنس سکچوآل ها صحبتی می شد و بحثی مطرح می کردند، اسم مریم ملک آرا را به خاطر می آوردم و می دیدم چقدر انسان عجیب و پی گیری بوده، اما خیلی تحقیق ویژه ای نداشتم، تا جایی که بازی در نمایش ساناز بیان پیش آمد. من برای نقش دیگری دعوت شده بودم، در زمان تمرین متوجه شدم قرار است در بخشی از نمایش از گفته های خانم ملک آرا استفاده شود.
این شخصیت همیشه در ذهنم بسیار جالب بودند و به ساناز بیان گفتم قرار است تنها صدای او باشد یا تصویر او را هم استفاده می کنید؟ و گفتم اگر قرار است از او استفاده ای شود، من دوست دارم این نقش را بازی کنم. چند روز بعد ساناز بیان گفت که در مورد پیشنهاد من فکر کرده و می خواهد این نقش را بنویسد و گفتند اگر دوست داری می توانی آن نقش را بازی کنی، و برای من بسیار خوشایند بود و خیلی خوشحال شدم.
در مورد فعالیت های خانم مریم ملک آرا چه تحقیقاتی کردید و او برای ترنس ها چه اقداماتی کرده است؟
آناهیتا اقبال نژاد: او فریدون ملک آرا بود و از زمان شاه گرایش هایی درونش داشت که حس می کرد زن است. خیلی تلاش کرد که به صورت شرعی تغییر جنسیت دهد. او با فرح پهلوی هم گفت و گوهای زیادی داشت و فرح هم قول هایی به او داد، اما فریدون دنبال اجازه شرعی این کار بود. در آن زمان زمزمه های انقلاب و امام خمینی مطرح می شود و او به فرانسه می رود و امام را ملاقات می کند و بعد از این که امام وارد جماران می شوند هم باز به دیدار او می روند، در حالی که هنوز فریدون ملک آرا بود.
امام وقتی حضوری او را می بینند و تحت تاثیر حرف هایش قرار می گیرند، می پذیرند که ترنس ها هم تحت شرایط شرعی تغییر جنسیت دهند، البته منوط به اجازه پزشک بود و به صورت کاملا شرعی اتفاق می افتاد. مریم خاتون ملک آرا مادر ترنس های کشور شدند و آن قدر پی گیر این ماجرا بودند که تقریبا همه در وزارت کشور او را می شناختند. او حتی با پسرعمویش هم ازدواج کرد.
فکر می کنید چرا در حالی که مریم خاتون ملک آرا مشکلش حل شده، هم چنان حمایت گر ماند؟
آناهیتا اقبال نژاد: فکر می کنم وقتی که فرد نمایش را می بیند، خودش را جای این آدم ها می گذارد. نمی توان تنها تماشاگر بود. اگر کسی بتواند مشکل خودش را حل کند، بعد می تواند امدادگر دیگران شود. این اتفاق حتی برای ما که این نمایش را اجرا می کنیم، افتاده و دلمان می خواهد برای کسانی که این مشکل را دارند، کاری کنیم. این افراد حتی بعد از رفع مشکل خودشان باید با خانواده، جامعه و… مبارزه کنند و مشکلشان رفع شود. ملک آرا در سال ۹۱ در ۵۱ سالگی فوت کرد، در حالی که ۱۰ سال از تغییر جنسیتش می گذشت و بر اثر یک مشکلی قلبی درگذشت.
پنج شخصیت نمایش که از نظر جنسیتی شرایط متفاوتی دارند و ترنس هستند، نمایان گر واقعیت های این قشرند. چگونه به انتخاب این افراد به عنوان نماینده ای از جامعه دست زدید؟
ساناز بیان: به طور کلی من خیلی سخت حتی در زندگی شخصی، به قطعیت می رسم و برایم دشوار است که با قاطعیت اظهارنظر کنم. اصولا تلاش می کنم زوایای مختلف را ببینم و اگر بخواهم یک شام هم بپزم، به خیلی چیزها فکر می کنم و این روحیه شخصی خودم است. اصولا در حال پیدا کردن جواب برای سوالات ذهنی خودم هستم. در نمایش هایم به دنبال جواب سوالاتم ذهنی خودم هستم. در نمایش هایم به دنبال جواب سوالاتم می گردم و در نهایت هم به یک جواب مشخص نمی رسم. فقط به سوالات بیشتری می رسم. البته در این مسیر آگاهی ایجاد می شود، یعنی این مسیر یافتن پاسخ سوالات می شود نمایش من و با تماشاگرم هم در این راه همراهم.
ما با هم به آگاهی می رسیم. ما با هم با یک ترنس گفت و گو می کنیم و سوالات در پی هم می آیند. این اتصال موضوعات به هم به ما کمک می کند چیزی را که در جامعه اتفاق می افتد، ببینیم و تلاش کردیم آدم های نمایش تصویر کلی از جامعه را شکل دهند. به شدت معتقدند باید تکثر نگاه و صدا وجود داشته باشد و ما این صداها را بشنویم. باید از هر قطعیت بی جایی دوری کنیم. من می خواهم در این نمایش بگویم که ما ممکن است نتوانیم خودمان را جای این آدم ها قرار دهیم، اما می توانیم در کنار هم باشیم و به جای جنگیدن با هم، یکدیگر را همراهی کنیم.
شما نقش یک مادر تحصیل کرده را بازی می کردید و این خیلی فرق دارد با مادری که مثلا بدون تحصیلات است و در روستا زندگی می کند. در مورد این که یک مادر تحصیل کرده هم نمی تواند مشکل فرزندش را درک کند، توضیح دهید.
عاطفه رضوی: یک اتفاقاتی در زندگی به این صورت است که ربطی به چیز دیگری ندارد و کاملا شخصی محسوب می شود و مثلا ربطی به تحصیلات فرد و… هم ندارد. هرکدام از ما براساس شخصیت خودمان با مشکلات مواجه می شویم نه لزوما براساس اطلاعاتمان. ما در جامعه به شدت با آدم های تحصیل کرده ای مواجه هستیم که بر سر مسائل زیادی اختلاف و درگیری دارند. مسئله ای که نمایش مدنظر دارد، برای هر پدر و مادری می تواند ایجاد بحران کند. این مشکل شوخی نیست. من اعتقاد دارم پدر و مادری که با این مسئله رو به رو می شوند، واقعا شرایط سختی را می گذرانند. سال های سال فرد بچه ای را بزرگ کرده و تصوری در موردش داشته و حالا باید آن دیدگاه را ندیده بگیرد و یک مجموعه ای از خاطرات را کنار بگذاری و کس دیگری را به جای آن آدم قبلی بپذیری!
این کار اصلا راحت نیست. وقتی که فرد در زمینه هایی اطلاعات بیشتری دارد، سخت تر هم می تواند مسائلش را بپذیرد. ما مثل ترنس ها نیستیم و همیشه هویت مشخصی داشته ایم و می دانستیم یا زن هستیم یا مرد. اما این افراد واقعا شرایط دشواری دارند، هویت جنسی برای آن ها بحران شده است، به خصوص در جامعه ما که جنسیت زده است و برای همه اهمیت دارد. دلیل این که ما این نمایش را فراتر از یک بازیگری و تئاتر صرف تجربه می کنیم، اهمیت همین موضوع است و هدف ما واقعا انجام کاری برای این افراد است. وقتی نمایشنامه را خواندم، در آخر حال خودم هم بود و حس کردن آدم دیگری هستم و برایم عجیب بود که چرا تا به حال این افراد و مشکلشان را از این زاویه ندیده ام؟!
در مورد میزانسن بازیگرها و دیالوگ گویی مستقیم با تماشاگر و طراحی و چیدمان دکور نمایش بگویید. چطور به این شیوه رسیدید؟
ساناز بیان: من چهار سال طول کشید تا این متن را نوشتم. تا یک جایی نمایش را پیش بردم و بازنویسی کردم و مجدد نوشتم و همیشه به شیوه های اجرایی گوناگون فکر می کردم. کم هوش ترین کارگردان روی زمین هم بودم، بعد از چهار سال پر از ایده می شدم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که هر ایده ای که به بازیگران بدهم و… فایده ای ندارد و حس کردم باید چشم در چشم تماشاگر دیالوگ ها گفته شود. تماشاگری که شاید سال ها این افراد را دیده و صدایشان را نشنیده و حالا بازیگر نقش ترنس باید هرچه را می خواهد، فریاد بزند.
تئاتر ما یک تئاتر فرم زده است و هرچه ژانگولر و… بیشتر باشد، همه می گویند به به چه کارگردان خلاقی! من هم این فضاها را خوب می شناسم، اما به شدت اجتناب کردم که به این سمت نروم. تماشاگر نمی دارند همین که بازیگر روی صندلی بی حرکت بنشیند، خودش یک میزانسن است. سکون شکلی از وضعیت حرکتی در تئاتر است. هر اتفاق نمایشی که رخ داد، مستند بودن را زیر سوال می برد. من می خواستم تماشاگر حس نکند این یک نمایش است و فکر کند آدم های واقعی آمده اندو با او حرف می زنند. می خواستیم به یک رئالیست حقیقی نزدیک شویم. این نمایشنامه، متن مستند نیست، اما حرف آدم ها واقعی است. دوست داشتم تجربه ای را که خودم در مصاحبه با این افراد داشتم، ذره ای به مخاطبان نمایشم منتقل کنم.
تا به حال فکر کرده اید اگر خودتان هم در این برزخ قرار داشتید، بین زن بودن و مرد بودن کدام یک را انتخاب می کردید؟
ساناز بیان: تا به حال فکر نکرده ام، اما حالا که فکر می کنم، حس می کنم برایم غیرقابل تصور است. آشنایی من با این افراد مربوط به ۱۶ سال قبل است، اما من فقط می خواهم بگویم با این همه رفت و آمد و آشنایی با این آدم ها فقط به آن ها نزدیک شده ام، اما نمی توانم آن ها را درک کنم و خودشان هم این را قبول دارند و واقعا حتی اگر مثلا یکی از آن ها زن شود، باز هم ما که زن هستیم، زن بودن او را نمی فهمیم. در تمدن های باستانی کسانی را که دوجنسه بودند، به عنوان موجوداتی اسطوره ای و مقدس ستایش می کردند.
فکر می کردند روح قدسی و نوعی کمال در آن ها وجود دارد. در تحقیقاتم به یک سرشماری رسیدم که در دهه ۲۰ در زمان رضاشاه از افراد تراجنسی صورت گرفته بوده است. این مسئله خیلی ریشه دار و باستانی است. در قرون وسطا دیوانگان و افرادی را که معلولیت داشتند، حصر می کردند، یا به نمایش می گذاشتند. ما اصولا از آن چه نمی شناسیم، می ترسیم. تذکر می دهم قیاس تراجنسی و معلولان مع الفارق است برای این که بتوانم نگاه جامعه را بیان کنم. ما برای حس امنیت خودمان هرچه را خارج از دایره ادراکمان باشد، ترسناک می دانیم.
ما به جای این که خودمان را به آگاهی برسانیم، مدام رویش خاک می ریزیم. من وقتی نقد دوستان تراجنسیتی ام در مورد نمایش هایم را می شنوم، حس می کنم این ها انسان های قوی تر به لحاظ عاطفی هستند، چرا که حساس تر، پرتر و عمیق تر هستند. فکر می کنم مثلا یک ترنس می تواند روان شناس عجیب و غریب و بی نظیری شود و ما تا زمانی که به این باور نرسیم، نمی توانیم آن ها را واقعا درک کنیم. ما فقط به دلیل تعریف متفاوت این افراد از جنسیت از آن ها گریزانیم و می ترسیم، اما به هر حال این دنیا و این شهر مال آن ها هم هست.
احتمالا بسیاری از مخاطبان تفاوت ترنس سکچوآل، ترنس ژندر و دوجنسه را نمی دانند، می توانید در مورد تفاوت این افراد با یکدیگر توضیح دهید؟
ساناز بیان: دوجنسه ها کسانی هستند که از لحاظ آناتومیک و بیولوژیک بدنشان دچار نوعی ابهام جنسیتی است یا نوعی دوگانگی دارند. این ها به دوگانگی مردانه یا زنانه دچارند. کروموزم ایکس ایکس وای را دارند، یعنی دو کروموزوم زن و یک مرد. ترنس سکچوآل ها و ترنس ژندرها هم وضعیت روحی دارند که به آن اختلال یا ملال گفته می شود، ولی فکر می کنم معادل فارسی خیلی درستی برایش وجود ندارد. آن بخشی از مغز که ویژگی های جنسی فرد را دارد، متفاوت با جنسیت فرد دستور می دهد. یعنی اگر فرد زن است، مغز فرمان می دهد تو مردی و برعکس.
این از کودکی در فرد حس می شود. به کسانی که از کودکی در این وضعیت قرار گرفته اند، ترنس های کلاسیک می گویند، اما یافته های اخیر نشان داده افراد در بزرگ سالی این اتفاق را تجربه می کنند. علت های مختلفی برای این مشکل وجود دارد. مثل بروز ترسی شدید برای مادر در سه ماه اول بارداری، تمارض و اقلیم ها و… این علل مدام در حال بررسی است و دانشمندان نظریه های مختلفی می دهند، اما هرچه هست، تاثیر روی مغز می گذارد و من دیده ام که شکل مغز هم متفاوت است. مسئله این است که روان و بدن در این افراد همخوانی ندارد. می گویند راه حل عمل تغییر جنسیت است.
یعنی عمل تنها راه حل ممکن است؟
ساناز بیان: همه راه حل این نیست، داروها و روان درمانی و… هم مطرح است. در جامعه ای که مذهب دارد، باید ببینیم مذهب و شرع چه می گوید. فتوای امام خمینی هم می گوید لازم نیست افراد حتما عمل کنند، اما عمل کردن اشکال شرعی ندارد. گاهی خانواده ها به افراد فشار می آورند که زودتر عمل کنند و… این تصمیم بسیار مهمی است. فرد باید به قطعیت برسد که می خواهد تغییر جنسیت بدهد و روحیه اش باید آماده پذیرش باشد. هیچ روان کاوی در یک جلسه نمی تواند برای فرد تصمیم قطعی بگیرد، اما دیگران می گویند زودتر از بلاتکلیفی خارج شو و یا زن واقعی باش یا مرد! این نگاه بسیار عجیبی است.
افراد گاهی با تشخیص های اشتباه تصمیم می گیرند عمل کنند و شاید مشکل از جای دیگری باشد. عمل کردن دیگر بازگشتی ندارد، پس باید به فرد واقعا فرصت داد. اتفاقی که برای شخصیت امیر می افتد، این است که قبل از عملش به دلیل ازدواجی که کرده، با این که ترنس کاملی بوده، به دلیل آدرس غلطی که خانواده به او داده بودند، در نهایت خودش را می کشد. ما نهایت کاری که برای ترنس ها می کنیم، این است که می گوییم آخی چرا زودتر عمل نمی کنی؟! چرا اصرار داریم افراد را آبی کامل یا صورتی کامل ببینیم؟ شاید اصلا ترنسی نخواهد هیچ وقت عمل کند! باید با افراد کنار بیاییم و آن ها را در قالب مورد نظر خودمان بیاوریم؟! چرا سعی نمی کنیم خودمان را به آن ها نزدیک کنیم و همان طور که هستند، قبولشان کنیم؟!
نظرتان در مورد اجازه ای که قانون برای عمل کردن به این افراد داده چیست و ارتباطش را با وضعیت فرهنگی و پذیرش جامعه چگونه می بینید؟
ساناز بیان: فکر می کنم قانون بیشتر به بحث عمل تاکید کرده و مثلا در مورد اشتغال این افراد چیزی نگفته است! دو لایحه به مرکز کار و رفاه رفته و قرار بوده به درخواست بهزیستی این لایحه تصویب شود. موضوع لایحه اشتغال، دانشگاه رفتن و تحصیلات این افراد بوده است. دوستی داشتم که ظاهر پسرانه ای داشت، اما درونش احساس دخترانه داشت و برای کلاس تنظیم جمعیت خانواده واقعا نمی دانست باید کجا برود؛ کلاس پسرها یا دخترها؟! در نهایت استاد برای حضورش در کلاس رای گیری کرده بود و… ما و قانون گذارهای ما در مورد این موضوع چیز زیادی نمی دانیم.
قانون کامل و پیش بینی شده ای برای این افراد نداریم و همان چیزی که امام خمینی هم مطرح کرده، تحت عنوان امان نامه است! شما به بار معنایی این کلمه فکر کنید! خیلی از بچه هایی که دچار این اختلال هستند، حتی نمی توانند بیش از دبستان و راهنمایی ادامه دهند. به این دلیل که فشار بسیار زیادی را تحمل می کنند. این افراد حتی بعد از عمل هم بلاتکلیف هستند. تا زمانی که به لحاظ فرهنگی جامعه آماده پذیرش این افراد نباشد، قانون هم نمی تواند برای آن ها کاری کند. باید ظرفیت های فردی، اجتماعی و قانونی را در مورد این موضوع بالا ببریم.
فکر می کنید یک اثر هنری چه تاثیری در زندگی این افراد خواهدداشت؟
عاطفه رضوی: گمان می کنم رسالت هنر هم همین است و هنرمند فراتر را می بیند و مقابل دیگران قرار می دهد و می خواهد آینه ای باشد برای دیگران. اگر نمایش این حس را ایجاد کرده، پس باید خوشحال باشیم به هدفمان رسیده ایم. همین که نمایش در افراد این حس را ایجاد کند که من دیگر اجازه ندارم دیگران را به راحتی قضاوت کنم و حق ندارم بعد از این وقتی ترنس ها را دیدم، به دیگری اشاره کنم و بخندم، و می دانم که همه آدم ها یک بار حداقل این کار را کرده اند! بعد از دیدن نمایش ما آدم ها خجالت می کشیم که قبل از این چگونه با ترنس ها و زندگی شان برخورد می کردیم. خیلی خوشحالم که در این نمایش بودم.دوست دارید تماشاگری که از صندلی بلند می شود، چه چیزی با خودش از این نمایش ببرد؟
ساناز بیان: دوست دارم همراه بهتری شود برای پذیرفتن چیزهایی که آن ها را نمی شناسد. دوست دارم با خودش بگوید من نمی فهمم، ولی دلیل ندارد که چون من نمی فهمم، وجود نداشته باشد و آن را قضاوت کنم. این یعنی ما یاد گرفته ایم زندگی مسالمت آمیز در کنار هم داشته باشیم. یعنی چیزی را که نمی شناسیم مسخره و انکار نکنیم، بلکه گاهی ما هستیم که نمی دانیم و باید خودمان را آگاه کنیم. این رویای واقعی من است و فکر می کنم اگر کمی دقیق شویم، رویای همه ما هم می تواند باشد.
منبع : هفته نامه چلچراغ