پدرو آلمادوار و فیلم های محبوبش برای ایام کرونا
سایت تحلیلی خبری فیلمروز: کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده مشهور اسپانیایی، که کارگردانی فیلمهای بینظیری از جمله همه چیز درباره مادرم (۱۹۹۹)، با او حرف بزن (۲۰۰۲)، تربیت بد ، بازگشت (۲۰۰۶) و آغوشهای گسسته (۲۰۰۹) را عهدهدار بودهاست، در این مطلب فیلمهای عاشقانهای را به دوستداران سینما پیشنهاد دادهاست:
یک روز غم انگیزِ دیگر، تا ساعت ۶ بعد از ظهر سرم را بلند نمیکنم. چرا امروز اینطورم و دیروز نبودم؟ به خاطر فشار موجود در فضای اطرافم، چون یکبار دیگر ثابت شده که در هنگام نیاز اتحادیه اروپا هیچ کاری نمیکند؟ زیرا امروز پنجشنبه مقدس است و خیابانها از مؤمنین و قدیسها خالی هستند؟ یا برای آن ۶۸۳ نفری که دیروز مُردند، حتی اگر با خوشبینی این رقم را با تعداد درگذشتگان پریروز مقایسه نکنیم که حدود هفتصد نفر بودند؟
در غیاب حیات در اطرافمان، دلمان برای مراسم و آیینهایی مثل راهپیمایی جمعی هفته عید پاک که پیش از شروع قرنطینه (با معذرت از معتقدان) هیچ کس اهمیتی بهش نمیداد تنگ میشود. با اینکه نه آدم معتقدی هستم و نه کافر، ولی فکر میکنم سال آینده حتماً در یکی از این آیینها در روستای خودمان شرکت خواهم کرد؛ جایی که کلی از این رسوم دارند، یا در مالاگا، که بارها آنتونیو دعوتم کرده به آنجا بروم.
بسته به نوع نگاهتان شاید واکنش هایتان فرق کند، اما برای رهایی از تنهایی شاید تنها راه همین باشد. «قرنطینه برای ما موهبتی به همراه داشته: وقتی در حبس خانگی هستیم، سقفی امن بالای سرمان داریم. در نتیجه نمیدانیم، نمیخواهیم بهش فکر کنیم. به شکل روزمره زندگی میکنیم.» کسی که اینها را میگوید یک کوبایی است که یک سال و نیم پیش به والنسیا آمده و با خانوادههایی از کلمبیا، نیکاراگوئه و رومانی در یک مرکز که از طرف بنیادی خصوصی به نام «به عشق هنر» وقف شده زندگی میکند. با اینکه کار پاره وقت دارد (روزها پِیک پیتزا است و شبها سرایداری میکند)، اما هنوز مدارکش را دریافت نکرده است. شرایط فعلی سقف بالای سرش را تضمین کرده، و وقتی همه چیز به شکل عادی برگردد، ماجرای بزرگ برای او و خانواده اش تازه شروع خواهد شد.
دوست بازیگرم هم چیزی شبیه به همین را بهم میگوید. به او زنگ زده ام تا علاوه بر اینکه از سلامت خودش و همسرش و گربه شان جویا شوم، از او درباره شرایط زندگی اش بعد از قرنطینه بپرسم و او پاسخ میدهد: به همان شکل طبیعی، و اینکه در غیاب فشار روحی و نداشتن برنامه کوتاه مدت و حتی بلند مدت که تو را به چیزی موظف کند همه چیز شاید بهتر هم باشد. گفت دوست روانکاوی دارد که همچنان از راه دور و آنلاین مریض هایش را میبیند و به او گفته حال بسیاری از مراجعینش از معمول بهتر است. مصیبت و اندوه شدید (همراه با هم و بدون فشار روحی) شرایط مثبتی به وجود میآورند، واقعیت است که عدم اجبار پاسخگویی به نیازهای روزمره، به انسان حس آزادی میدهد.
دو روز پیش برادرم یک توئیت گذاشته بود که عکس العمل اسپانیایی ها، فرانسویها و آلمانها نسبت به فاجعه اقتصادی که ویروس کرونا به کسب و کار فرهنگی وارد کرده را مقایسه کرده بود. وزیر فرهنگ اسپانیا روز دوشنبه اعلام کرد که هیچ فکر مشخصی برای این بخش نکرده است. این یعنی هیچ کمکی در کار نیست و پیش از آنکه تعجب گروه مرجع سخن او را نمایش بدهد، نشان دهنده حماقت او بود.
با این حال، دولت فرانسه در حال بسیج توان خود برای حمایت از فرهنگ ملی در برابر ویروس کرونا است. وزیر فرهنگشان ۲۲ میلیون یورو برای حمایت از بخش فرهنگ جذب خواهد کرد. آلمان فرهنگ را ضمیمه «احتیاجات اولیه کشور» لحاظ کرده و به طور مشخص اعلام کرده کسب و کارهای فرهنگی امکان دسترسی نامحدود به خطوط اعتباری نقدی که توسط دولت آنگلا مرکل ارائه شده را خواهند داشت.
سه واکنش بسیار متفاوت و کاملاً واضح! کارگردان ارزشمند تئاتر، لوئیس پاسکال در نامهای به وزیر فرهنگ با قاطعیت نوشت که این کشور هنرمندانش را دوست ندارد. میتوانید آنها را ستایش کنید، به آنها حسادت بورزید یا در بعضی موارد آنها را مورد پرستش قرار دهید، اما دوست داشتن مقوله دیگری است؛ و حق کاملاً با اوست. نامهای که او نوشته سرزنشی طویل و پر از جزئیات است از آنچه در طول تاریخ بر سر فعالان فرهنگ رفته به وزیری که عنوان مشابه را یدک میکشد، اما به ندرت نماینده واقعی ما بوده است.
وقتی دولت جدید پدرو سانچز دست یه ایجاد تغییرات در دولت زد و خوسه گوئیرائو (وزیر پیشین فرهنگ و یکی از بهترین مدیران فرهنگی چهل سال گذشته، که از نظر سیاسی مستقل بود، اما تجربیات فراوانی در عرصه فرهنگ داشت) را کنار گذاشت، احساسی شبیه به یتیمی را تجربه کردم. انتخاب آقای رودریگز اوریبِس یک انتخاب سیاسی است، او آدم حزبی است و اعطای مقام وزارت به او فقط از همین باب بوده است. در طول چهل سالی که از دموکراسی بهره مندیم از وزارت فرهنگ شانس نداشته ایم، تنها دورهای که به خاطر دارم وزارت کارمن آلبورچ (بین سالهای ۹۳ تا ۹۶) بوده و خوسه گوئیرائو، وزیر قبلی که در دوره صدارت موقتش هر کاری از دستش برآمد کرد. گرایش ایدئولوژیک واقعاً اهمیتی ندارد.
پس از سخنان تحقیرآمیز روز دوشنبه آقای وزیر اوریبِس، و اعتراضات از پی آن توسط فعالان فرهنگی، امروز، جمعه قبل از عید پاک، وزیر اقتصاد و سخنگوی دولت خانم مونتِرو وعده داد که ملاقات مشترکی بین وزیر فرهنگ و دیگر وزرا برگزار خواهد شد، که فکر میکنم طی آن موقعیت پیش آمده مورد بازنگری قرار خواهد گرفت.
اما بگذارید به حبس برگردیم و به راههای فائق آمدن بر آن بیندیشیم. من پشتم به سینما و فیلم دیدن گرم است که به واسطه آنها سرگرم میشویم و خود را تقویت میکنیم و، چون از شروع این نوشته داشتم از اندوه حرف میزدم، تصمیم دارم تا به فیلمهایی بپردازم که ما را به عشق ارجاع میدهند.
۱. وقت ملاقات بیگانه ایم
ساخته ریچارد کواین با حضور الههای به نام کیم نواک؛ و داستانی از جنس آنها که ریچارد ییتز مینوشت.
۲. پایان رابطه
ساخته نیل جردن، بر اساس داستان فوق العادهای از گراهام گرین، درباره عاشق دل خستهای که نقشش را رالف فاینس بازی میکند و درگیر خاطرات معشوقهای است که سالها پیش رهایش کرده. چیزی که او هرگز دلیلش را درک نکرده است. همواره تصور میکرده «یکنفر» بین رابطه شان بوده و به این تصور مطمئن بوده. اما چیزی که حتی فکرش را هم نمیکرده این است که آن «یکنفر» خدا بوده است.
۳. نامه زنی ناشناس
ساخته مکس افولس. شاهکاری احترام برانگیز که با ظرافت از رمان اشتفان تسوایگ کبیر اقتباس شده. سینمای رمانتیک در بهترین حالت خود.
۴. آسانسوری به سوی اعدام
ساخته لویی مال. فیلمی که حتی برای دیدن قدم زدن ژان مورو در پیاده روهای پاریس هم ارزش دیدن دارد. به علاوه موسیقی بداهه زنده مایلز دیویس در سالهای پاریسی اش و موریس رونه همیشه گرم و اسرارآمیز؛ و البته غم انگیز، که در این فهرست، غم خودش ارزش است.
۵. سلام بر غم
از اتو پره مینگر، با یک جین سیبرگ نوجوان، پیش از انفجارش در از نفس افتاده گدار، اما همچنان با همان موهای کوتاه پسرانه. دلم برای این فیلم میرود، و برای فرانسواز ساگان، دبورا کِر و دیوید نیون. عاشق فیلمهایی هستم که از ملال طبقه بورژوا حرف میزنند. (هرچند سلام بر غم در صدر آنها است)
۶. شب
ساخته آنتونیونی، زندگی ملال آورتر، این بار، اما درباره جهان طبقه مرفه میلان، با یک ترکیب بی نظیر سه نفره؛ ژان مورو، مونیکا ویتی و مارچلو ماسترویانی. تک گویی پایانی ژان مورو یکی از زیباترین و غم انگیزترین پایان بندیهایی است که به خاطر دارم.
۷. ولگردها
ساخته فلینی، من همچنین فیلمهای درباره روستاییان را هم ستایش میکنم. در اسپانیا ما دو شاهکار با این مضمون داریم: عمه تولا ساخته میگل پیکاسو و خیابان اصلی ساخته خوان آنتونیو باردم، که هر دو را به شکل ضروری پیشنهاد میکنم [البته بیشتر از اینها هم داریم]. در این فیلم وقتی درباره زندگی روستایی حرف میزنیم، نقطه توجه مان معطوف به تنهایی زنان است. در دو فیلمی که پیشنهاد کردم درباره دو پیردختر است. ولی ولگردها درباره تنهایی و یکنواختی زندگی شخصیتهای مرد مجرد بالای ۳۰ سال است، پسرهای بزرگ، که بی هیچ آیندهای تنهایی شان را در کافه شهر خود میگذرانند و تنها تفریحشان شوخیهای زننده است. شاهکاری دیگر از فلینی، با یک آلبرتو سوردی فراموش نشدنی.
۸. پوست لطیف
از فرانسوا تروفو، با یک فرانسواز دورلئاک در اوج شکوهش. یکی از فیلمهای محبوب تروفو برای من.
۹. در مکانی خلوت
نیکلاس ری. یک نوار غیر معمول، درباره یک شخصیت خشن واقعی؛ بوگارت. فیلم یک مک گافین دارد و آن هم گشتن به دنبال قاتل است، همه به بوگارت مظنون هستند، چون آدم بد ماجرا است، اما آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته زندگی زوج بوگارت- گلوریا گراهام است. فیلم داستان مردی خشن، اما بی گناه را از زاویهای منحصر بفرد روایت میکند. شفقت پنهان در خشونت، که در همه فیلمهای نیک ری هست، اما این یکی اصالت ویژهای دارد.
دیگر باید با عید پاک در خیابانهای خالی خداحافظی کنیم و اکنون بسیار جشنها و مراسم بعدی انتظار ما را میکشند، شاید باز هم در خیابانهایی خالی، که من به آنها عادت نمیکنم.
منبع: Eldiario- سینما سینما