نگاهی به فیلم کشتارگاه ساخته عباس امینی
نباش تو دالونای قصه سردرگم !
سایت تحلیلی خبری فیلمروز:فیلم کشتارگاه ساخته عباس امینی بابازی مانی حقیقی و امیرحسین فتحی مدتی است که به صورت آنلاین در سامانه های وی اودی اکران شده است. همکارمان کمال پورکاوه نگاهی کوتاه به این فیلم داشته است:
نباش تو دالونای قصه سردرگم …
۱-شاید بتوان کشتارگاه ساخته عباس امینی را نتیجه تام و تمام توقف در ایده اولیه و نمادی از آشفتگی در سینمای ایران دانست.سینمایی که با تکیه بر مضامین اجتماعی ، همواره از داستانگویی طفره رفته و کوشیده است که ضعف های روایی خود را پشت مباحثی که خود آنها را نقد جامعه امروز میخواند ، پنهان سازد.کارگردان جوان ما این بار برای مرعوب ساختن سرمایه گذار( و نه تماشاگر ) ، جشنواره ای از موضوعات مختلف اجتماعی را گردآوری کرده است که هر کدام از آنها می توانست دستمایه یک فیلم بلند و تاثیر گذار باشد : قتل ، قاچاق دام ، قاچاق دلار ، پولشویی ، بی پولی و تلاش برای ارتقاء طبقه اجتماعی. در این بین ،سرگردانی فیلم میان روایت یک درام جنایی و پرداختن به تمام مضامین اجتماعی مورد نظر فیلمساز ، نتیجه ای جز کسالت را برای تماشاگر به همراه نداشته است.
۲- در فیلم کشتارگاه صحنه مهم و قابل توجهی وجود دارد که بررسی دقیق آن میتواند تمام ذهنیت و دریافت فیلمساز از مفاهیمی چون “درام” و “انگیزه های منطقی شخصیتها “را بر ملا سازد. امیر با بازی امیر حسین فتحی که از حضور خانواده هاشم و پیگیری های آنها به خشم آمده است ، به سراغ پدرش در کشتارگاه رفته و وقتی ترس و پنهان کاری را در وجود او میبیند ، با گفتن این جمله که هیچ تقصیری متوجه نگهبان کشتارگاه نیست برای روشن شدن موضوع و خلاصی از آن به سراغ مدیر کشتارگاه ( مانی حقیقی) می رود . او به ناگاه از یک سالن ورزشی در وسط شهر سر در می آورد که آقای مدیر با بد اخلاقی هر چه تمام تر مشغول بازی و تفریح از جنس فوتبال سالنی با هم سن و سال های خودش است .در حالی که همه ما انتظار داریم یک درگیری و مرافعه ای میان آنها شکل بگیرد ، فیلمساز با ریشخندی از سر نابلدی ، درام و انگیزه های اصلی شخصیت ها را به فراموشی سپرده و با تغییر لحنی ناگهانی ، امیر را هم وارد بازی آنها کرده تا تیم دو نفره امیر و مدیر خشمگینی که تا چند دقیقه قبل با همدیگر دست به یقه شده بودند ، تبدیل به زوج خوشحال و خندانی شوند که مرتب با هم پاسکاری کرده و همدیگر را در آغوش می کشند و تنها چیزی که این وسط حرفی ازش به میان نمی آید قضیه کشته شدن و بحرانی است که بوجود آمده است.به گمانم دقت در همین صحنه ساده که فیلمساز و فیلمنامه نویس را اینگونه شتابزده و سر هم بندی شده به مسیری به دور از داده های اولیه انداخته است کفایت می کند تا مخاطب امید خودش را برای تماشای درامی هیجان انگیز از دست بدهد.
۳-بی اعتنایی فیلمنامه نویسهای کشتارگاه به طراحی منطقی انگیزه شخصیت ها تا آنجایی پیش می رود که در تمام طول فیلم هیچ دلیل قانع کننده ای برای پیروی بی چون و چرای پدر و پسر ( امیر حسین فتحی و حسن پورشیرازی) از مدیر کشتارگاه دیده نمی شود. در این بین ، به میان کشیدن زندانی بودن امیر و دیپورت شدنش هم از فرانسه نه کمکی به پیشبرد درام می کند و نه میتواند فضاسازی مورد نظر فیلمساز را تحت تاثیر قرار دهد.از همه شگفتآورتر صحنه پایانی فیلم است که مشخص نیست آن پدر و پسر چگونه و بر اساس رشد کدام غریزه عاطفی به ناگهان تغییر رویه داده و به کاراکترهای فیلم و تماشاگران و خودشان رکب میزنند تا مجالی برای یک انتقام به سبک سینمای بالیوود دهه هشتاد پدید آید؟!به همه اینها بیفزایید فصل کشدار و بی ربط ناهار خوردن خانواده عبد( حسن پورشیرازی ) در کشتارگاه و سفر امیر به جنوب برای آوردن دلار به تهران که بدون هیچ کشمکش دراماتیک متصل به بدنه فیلمنامه ، تنها به افزایش مدت زمان فیلم کمک کرده است
۴-پرده اول فیلم که چیزی حدود ۱۶ دقیقه به طول می انجامد شرح و بسط مناسبی از یک اتفاق ناگوار را برای بیننده فراهم می آورد اما فیلمساز به جای تکیه بر تعلیق، درست شش دقیقه بعد با تصاویری که از دوربین مدار بسته به ما نشان می دهد ، تمام ماجرای به وقوع پیوسته را لو داده و نکته جذاب چندانی برای پیگیری ادامه فیلم برای تماشاگر باقی نمیگذارد. دستمایه فیلمساز که به شکل مداوم در مصاحبه هایش نیز از آن بعنوان اعتبار فیلمی که تولید کرده است از آن یاد می کند ، بررسی تاثیر و تبعات مشکلات اجتماعی و اقتصادی فساد و پولشویی است که با به سایه رفتن ماجرای قتل ، در شکل باند های فروش دلار و قاچاق دام خودنمایی می کند. واقعیت این است که با نشان دادن عکس یک مار نمیتوان میزان سمی بودن زهر این موجود خطرناک را توضیح داد و بعد هم ادعا کرد فیلمی در راستای موشکافی زیان های زهر چنین خزنده خطرناکی تولید کرده ایم. تمام موشکافی فیلمساز اجتماعی ما از مساله فساد اقتصادی در مشتی داد و فریاد تلفنی و رفت و امد به داخل پارکینگ بانک خلاصه شده و احتمالا بقیه موارد باید در مصاحبه ها و نشست های مطبوعاتی توسط خود فیلمساز تکمیل و تشریح گردد.
۵-در خلاصه داستانی که در هنگام تولید فیلم از از طرف عوامل فیلم به مطبوعات و رسانهها ارایه شده آمده است : ” «رفیق: اینجا صلیب سرخی ها بهت میگن چیتا / امیر: چی ؟؟ / رفیق: چیتا … یوزپلنگ”… نمیدانم کدام انسان بالغی می تواند چنین هذیان نا مفهومی را بعنوان خلاصه داستان به رسانه ها ارائه داده و در ادامه هم ادعای داستانگویی و موشکافی مسائل اجتماعی را داشته باشد.وقتی بعنوان فیلمساز از طرح یک خلاصه داستان ساده به مطبوعات هم ناتوان هستیم ، ادعای تولید یک فیلم داستاگو به یک شوخی کودکانه می ماند که سعی میکند با اتکا به جملات مبهم، نا بلدی خود را در طرح یک موضوع ساده پنهان سازد . چیزی که نمود آن را به راحتی می توان در طراحی درام آشفته ای که فیلمساز سرهم بندی کرده است ردیابی کرد.
خلاصه داستانهایی از این دست که به جای ارائه یک ماجرای یک خطی ، به یک شعر و یا عبارات نامفهومی از این دست متوسل می شوند ، فیلمساز ما را در توهمی بزرگ از تولید اثری تکان دهنده و تاریخ ساز قرار می دهد که همچون وسواس استنلی کوبریک در هنگام تولید شاهکاری چون ” چشمان کاملا بسته ” او را وادار به پاسداری از خط داستانی مشعشعشان کرده تا مبادا ابعاد شگفت انگیز فیلمی چون ” کشتارگاه ” زودتر از موعد مقرر فیلمساز لو نرود.ظاهرا در این سرزمین ادای فیلمسازی را در آوردن بیشتر از خود فیلمسازی به این دوستان اعتماد به نفس می دهد.
۶-سکانس جالبی در فیلم ” صمد در راه اژدها ” ( تولید سال ۱۳۵۶ ) وجود دارد که یاد آوری آن علیرغم کمیک بودن ماجرا می تواند توضیح دهنده وضعیت حال حاضر سینمای ما باشد. صمد به سفارش سرکار استوار به شهر رفته تا مقداری اطلاعات از فعالیت قاچاقچیان جمع آوری کند. اما او با اتکا به تمام درک و دریافتی که از اطلاعات دارد، به سراغ دکه های روزنامه فروشی رفته و با یک وانت پر از روزنامه اطلاعات به روستا باز می گردد. به نظر می رسد شیوه موشکافی و تحلیل مسائل و مشکلات اجتماعی در سینمای امروز ایران دست کمی از نوع نگاه صمد به مقوله اطلاعات نداشته باشد.
کمال پورکاوه